اون دختر کیه؟حال و هوایش کمی ناخوشایند شد و چشمانش را در حدقه چرخاند. طبق روال احتمالا یکی از دوست دختر هایش بود.
آفرین جئون حالا میخوای چه غلطی بکنی؟
دهانش برای پرسیدن سوال باز شد اما با دیدن ابروهای بهم چسپیده جانگکوک و اخم تند روی صورتش، ساکت ماند و با شوک خفیفی پلک زد.
عادت نداشت...اون رو این شکلی ببینه.
تنش سرد که به راحتی ایجاد شده بود با صدای آرام جانگکوک شکست:
" خیلی وقته ندیدمت "
دختر هیجان زده از گوشه چشم نگاهش را از تهیونگ ساکت گرفت و به جانگکوک داد.
با معصومیت موهای کوتاهش را پشت گوش انداخت و قدمی جلو آمد،لحن شادش کمی با سردی جئون گرفته شد:"آره خیلی وقته میگذره."
جملات کوتاه رد و بدل شد و آشنایی دیرینه که به راحتی حس میشد.
با سکوت دوباره،نگاه تلخ جانگکوک به سمتی چرخید و به شکلی ناامیدانه میخواست به دختر بفهماند، نمیخواهد ادامه دهد که صدای لطیفش بلند شد:" جانگکوک مزاحم تو و دوستت شدم؟ چرا منو بهش معرفی نمیکنی"
و اون لحظه تهیونگی که نگاه سرگردانش مدام بین دختر و جانگکوک می چرخید، متوقف شد.
وقتی پسر مو بلوند چیز نگفت، تهیونگ با لبخند کمرنگی سعی کرد به جو متشنج کمک کند:" من تهیونگم "
مودب از جایش بلند شد اما دستش را به طرف دختر نگرفت و به خم کردن کوتاه سرش بسنده کرد.
به دلایلی با دیدن حالت جانگکوک حس خوبی از حضورش دریافت نمیکرد." من جونگ ویاین هستم..از آشناهای قدیمی جانگکوکی"
وقتی خودش را معرفی میکرد، چشمان گربهای ویاین با حیله نازی به جئون خیره شد.
گذشته جانگکوک اساسا به تهیونگ ربطی نداشت اما کششی عجیبی برای فهمیدنش در سرش جولان داد.بعد از سکوت کوتاهی دختر کمی به طرف جانگکوک خم شد و گفت:
"جانگکوک...باید باهات حرف بزنم"دژاوو شد و تهیونگ فورا احساس کرد معذب است مثل نفر سوم...درست حس همان شبی که با ظرف غذا ایستاده بود دخترک جانگکوک را برای خودش میخواست.
"نمیدونم چرا سفارش ما نمیرسه؟"
جانگکوک کم تحمل چشمانش را در حلقه چرخاند و کاملا حرف دختر را نادیده گرفت.
پشت میز نشست و با لبخند کمرنگی سرش را به طرف ویاین چرخاند:
" داری مزاحم قرارم میشی.."چشمان تهیونگ گرد شد و حباب سنگینی داخل سینهاش منفجر شد. انتظار نداشت جئون با این جمله عجیب که فقط نیمهی آن حقیقت داشت، مخالفتش را نشان دهد.
YOU ARE READING
𝐏𝐫𝐞𝐭𝐭𝐲 𝐩𝐫𝐨𝐛𝐥𝐞𝐦🌀🚿《𝐊𝐨𝐨𝐤𝐯》
Fanfiction"من داشتم کمک میکردم" صورت تهیونگ از شدت عصبانیت سرخ و تیره شد. جانگکوک و خیرخواهی هایش بیشتر شبیه به دردسر و فاجعه بود: "چه کمکی؟ داشتی منو خجالت زده میکردی! دلم نمیخواد مامان بفهمه نمیتونم دوستدختر_..." "هی تهیونگا میخوای کمکت کنم دوست دختر پیدا...