"فکر میکنم قرار بارون بیاد"
جانگکوک به بالا نگاه میکرد و وقتی هیچ ستارهای ندید، مطمئن تر از قبل به حرف هایش دنباله داد:
" بارون تابستانه حس عاشقانه داره.."با حس حضور تهیونگ گردن چرخاند و زیر نور نئونی ایستگاه اتوبوس چشمانش اغراق آمیز برق میزد: "مگه نه بلو؟"
طبق معمول گرمکن سیاه با خط های سفید به پا داشت و ژاکت طرح جینش با وجود اور سایز بودن نتوانسته بود شانه های پهنش را پنهان کند.
تهیونگ کلاه هودی خاکستریاش را روی سر کشیده بود،بعد از لحظهای نگاه خیره و طولانی با صدای گرفتهای زمزمه کرد:
"زیادی دراما نگاه میکنی.""زندگی میتونه یه دراما باشه و ما قهرمان های اصلی داستان هستیم که به دنبال پایان خوشه"
"چه کلیشهای..شرط میبندم این یه دیالوگ از سریال شبکه پنج باشه"
"من عاشق کلیشه های خوبم بلو..و راست میگی اون دیالوگ سریال مورد علاقهامه"
طولانی به روبهرو زل زد و با لحن موفق و رویایی در ادامه گفت: " همیشه دوست داشتم اینو بگم خیلی خفنه "تهیونگ کلافه دست به سینه شد و جانگکوک دهن بسته خندید. اون به همان دیوار شیشه ایستگاه اتوبوس تکیه زده بود. دقیقا مکانی که برای قرار آموزشی شان تعیین کرده بود. و مغز تهیونگ علاقه شدید به یادآوری تکتک اتفاقات آن روز داشت.
تلاش کرد برای خودش حواس پرتی کوچکی ایجاد کند: " پیاده میریم؟"
جانگکوک تکیهاش را برداشت و راه افتاد:
" آره فقط دو چهارراه فاصله داریم...گوشت های کبابی اجوشی فوقالعاده است. مطمئنم عاشقش میشی"تهیونگ حتی برای تایید حرفای جئون سعی نکرد سری تکان دهد. واقعا انتظار نداشت اوضاع انقدر براش سخت و عجیب باشه. او حتی جرئت نمیکرد به صورت جانگکوک نگاه کند.
حس احمقانهای دور گردنش می پیچد و خجالت زده از تصوراتی که نیم ساعت پیش درون یکی از اتاق های خانه جانگکوک در حال رخ دادن بود، به خودش لرزید.من یه منحرفم
جانگکوک اگه روزی خبردار میشد... خبری که یک روزی عامل تصورات خودارضایی پسری شده،قطعا حالش بهم میخورد.
تهیونگ فکر میکرد کثیف ترین آدم روی زمین است!
چراکه جانگکوک همسایهای که گاهی شیطنت هایش رو مخ بود ولی با نیت خیر به مشکلاتش گوش میداد و او را همراهی میکرد. و جواب این همراهی یه مشت تصورات جنسی نباید میبود.
چیکار کردم؟
گلوی تهیونگ سخت گرفت و انگشت هایش درون جیب نازک هودی مشت شد و با قدم های آهستهای پست سر جانگکوک راه میرفت.
YOU ARE READING
𝐏𝐫𝐞𝐭𝐭𝐲 𝐩𝐫𝐨𝐛𝐥𝐞𝐦🌀🚿《𝐊𝐨𝐨𝐤𝐯》
Fanfiction"من داشتم کمک میکردم" صورت تهیونگ از شدت عصبانیت سرخ و تیره شد. جانگکوک و خیرخواهی هایش بیشتر شبیه به دردسر و فاجعه بود: "چه کمکی؟ داشتی منو خجالت زده میکردی! دلم نمیخواد مامان بفهمه نمیتونم دوستدختر_..." "هی تهیونگا میخوای کمکت کنم دوست دختر پیدا...