[[ برای فرشتهای که دیگه نمیبینمش و پرواز کرد.. مادر بزرگ مهربونم! و برای شما که در این چند وقت هیچ زمانی از یادم نرفتین...هانتر دوستتون داره! این پارت رو با عشق تقدیم میکنم ]]
~~~~
شب آرامی بود. باد خنک میوزید و گربهای که روی نرده بالکن واحد 22 استراحت میکرد از آن شب بدون باران لذت میبرد. داخل خانه..تمام وسیله ها در سکوت کامل در تاریکی بودند و خبری از حضور صاحب مو بلوند و مهمان زیبا رویشان نبود.
مطمئنا صبح آن روز جانگکوک،قبل از بیرون رفتن تمام ظرف های درون سینک آشپزخانه را شسته بود، قبل از بیدار شدن تهیونگ تمام میز ها را گرد گیری کرده بود و دقیقا رو به روی بالکن نورگیرش ورزش کرده و مت آبی رنگش را رول کرده کنار گلدان بامبو گذاشته.
روتین امروز صبح طوری متفاوت غرق در خوشحالی بود و انگار که میدانست امشب با پایان خوش قرار است برگردد.
اما با تمام اینها..یادش رفته بود شیر آب را محکم ببندد و چک چک آرام قطره آب، سکوت سنگین خانه را میشکست.تا اینکه ناگهان در با صدای محکمی بسته شد و فقط قطرهای آب نبودن که پیروز میدان میشد، صدای نالهی کم عمق و گرمی از راهروی ورودی میآمد و پژواک داغش درون خانه آهسته پیچید.
کمر باریک جانگکوک خیلی ظریف بین پاهای تهیونگی که از افتادنش میترسید قفل شده بود و با حس کردن دیوار سرد روی گودی کمرش 'هومی' کشید. جانگکوک محکم تر او را بغل گرفت و فشارش داد و اجازه نداد تهیونگ بی رمق از روی دیوار سر بخورد.
حرارت بدنش را با چسپاندن به زیر شکم لطیف پسرک، آرام کرد! اما فایده نداشت...آنها میلرزیدن! و صورت هایی که انگار از بوسیدن هم خسته نمیشدن، بهم چسپیده بود.اوه...خدای من! دارم میمیرم؟
پمپاژ حجم بالای آدرنالین مردمک تهیونگ را تنگ کرد! به شانههای سفت و منقبض شده جانگکوک چنگ زد و نفسی که در گلویش حبس مانده بود را قورت داد! موج گرما و سوزش جرقه هایی که روی پوستش میرقصید، گلویش را فشرد و حتی نفهمید نمی تواند درست و حسابی نفس بکشد و آب از چشمان پر اشکش به آرامی سرازیر شد.
ص_صبر کن! این با قبلی فرق داره!
یک بار مخفیانه جانگکوک را بوسیده بود اما فرسخ ها فاصله بین پسر کیوت مست با این مرد جذاب هشیار است! لعنتی انگار این اولین بوسهاش محسوب میشود و سوزن سوزن شدن پاهایش حسی به مفرحی سقوط آزاد بود.
گرمه..دوستش دارم
بوسیدن شخصی که عاشقش بود همان گاز زد میوه بهشتی بود که همواره ممنوعه به نظر میرسید و حالا داشت برای ادامه دادن، بین لبهای درحال حرکت جانگکوک مینالند.
YOU ARE READING
𝐏𝐫𝐞𝐭𝐭𝐲 𝐩𝐫𝐨𝐛𝐥𝐞𝐦🌀🚿《𝐊𝐨𝐨𝐤𝐯》
Fanfiction"من داشتم کمک میکردم" صورت تهیونگ از شدت عصبانیت سرخ و تیره شد. جانگکوک و خیرخواهی هایش بیشتر شبیه به دردسر و فاجعه بود: "چه کمکی؟ داشتی منو خجالت زده میکردی! دلم نمیخواد مامان بفهمه نمیتونم دوستدختر_..." "هی تهیونگا میخوای کمکت کنم دوست دختر پیدا...