تهیونگ به همان اندازهای که معتقد بود سرک کشیدن در مکان های شخصی کار درستی نیست به همان اندازه عاشق گشت و گذار در آن مکان ها بود.
اون زیرچشمی به درب نیمه باز اتاق جانگکوک نگاه میکرد و در حال حاضر حس میکرد هزاران موریانه به مغزش هجوم آوردند و یک صدا میگویند:
فقط یه نگاه کوچولو
آبگرم دهانش را قورت داد و روی لبهای خشکش زبان کشید. سری برای تایید افکارش تکان داد:
" فقط یه نگاه کوچولو"درب سفید رنگ چیز در حدود ده سانتی از چهارچوب فاصله داشت و انگشت های تهیونگ به نرمی بینش خزید.
"فقط یکم...یه کوچولو"
دوباره برای عذاب وجدان ناگهانی اش نالید و از روی شانه نگاهی به عقب انداخت. صحنه جالبی نبود اگه جانگکوک با ورود ناگهانی تهیونگ را قوس خورده کنار در اتاقش ببیند.
عجب افتضاحی
تصورش کمی او را لرزاند اما از خروج صاحب خانه یک ساعت و نیمی می گذشت و پسرک مو آبی با اطمینان شروع به چرخید در خانه کرده بود.
با احتمال اینکه جانگکوک چیزی را در خانه جا گذاشته باشد و برگردد، تهیونگ حتی نیم ساعت دیگر هم با حالت مودبانه تلویزیون تماشا کرد.بالاخره سکوت مطلق خانه رضایتش را برای فاصله دادن در جلب کرد و با تکان کم رنگ تهیونگ،چوب سفید با کمال میل عقب کشید.
اتاقی آشفته با انبوه لباس های نشسته و چروکیده را انتظار داشت با نیم کیلو گرد و غبار که هوا کدر کرده اما با تعجب پلک زد. نور تند خورشید با عبور از پرده های حریری، اتاق خاموش را روشن نگه داشته بود و...خدای من!
اینجا چقدر تمیزه!
حقیقتا منظم بودن پسر موبلوند برایش سوپرایز کننده بود! لبهایش غنچهای ماند و آرام نفس کشید. کنجکاو دور تا دور اتاق چرخید و آهسته قدم برمیداشت.
بوی خوبی میده
رایحه ملایم میوهای ریه هایش را برای بلعیدن هوای بیشتر می بوسید و تهیونگ یک دم عمیق گرفت.
اوه؟
اولین چیزی بود که چشمان گرد و مشتاقش آن را شکار کرد، تخت دونفرهای بود که رویه آن تمیز،صاف و مرتب شده.
تخت دونفره؟
جانگکوک تنها زندگی میکرد و فلسفه تخت دونفره برای یک نفر از نظر تهیونگ عجیب آمد. ناگه بخاطر آورد جانگکوک مهمان های پر سر و صدا که از قضا همگی دختران مختلفی هستند زیاد دارد!!
پس این تخت دونفره..
طبق معمول چشم غره تندی رفت و زیر لب صاحب خانه را "منحرف" صدا زد.
YOU ARE READING
𝐏𝐫𝐞𝐭𝐭𝐲 𝐩𝐫𝐨𝐛𝐥𝐞𝐦🌀🚿《𝐊𝐨𝐨𝐤𝐯》
Fanfiction"من داشتم کمک میکردم" صورت تهیونگ از شدت عصبانیت سرخ و تیره شد. جانگکوک و خیرخواهی هایش بیشتر شبیه به دردسر و فاجعه بود: "چه کمکی؟ داشتی منو خجالت زده میکردی! دلم نمیخواد مامان بفهمه نمیتونم دوستدختر_..." "هی تهیونگا میخوای کمکت کنم دوست دختر پیدا...