( بخش اول)
"جانگکوکشی تو.."
تهیونگ با تعجب و بهت زده به همسایهاش زل زد. اما فرصت نشد حرفش را کامل کند که کیسه رقصان و آویزان جلوی صورتش تکان خورد و به دنباله آن صدای بلند جانگکوک به گوش رسید:
" بلو بهم نگفتی از شیر توت فرنگی خوشت میاد"
این را گفت و دوباره داخل کیسهای متعلق به او نبود سرک کشید: " کیک نارگیلی؟ من این مزه رو دوست..._"تهیونگ با سرعت پلاستیکش را گرفت و بدون که به جانگکوک نگاه کند،بلند گفت: " داری چیکار میکنی؟ پسش بده"
به شکل غیر منصفانهای لحنش نرم بود و قلبش با بی قراری می لرزید...این دیگه چی بود؟قبلا هم آنتجربه کرده بود؟ ترقه های آتشین زیر پوستش میسوخت.
تهیونگ ترسید آن را 'خوشحال بودن' بنامد و به یک هیجان نسبی مربوط کرد که برایش قابل باورتر بود.آروم باش! آروم باش! اون جانگکوکه چیزی تغییر نکرده!
ولی همه چیز تغییر کرده و حالا تهیونگ واضع واکنش های حساسش را می شناسد. احمق بود که تا حالا گرم شدن گردن ، پشت گوش هایش و ضربان شدید قلبش را به پای جذابیت جانگکوک میگذاشت.
جیمین گفت..کراشم؟
زیر چشمی به موهای بلوند و ریشه های تیره نگاه کرد؛ چراکه جانگکوک همچنان در حال پرحرفی بود و تهیونگ هیچ یک از کلمه هایی که از لب های سرخش بیرون میآمد را نمی فهمید.
ولی آخه چرا جانگکوک؟
تهیونگ از مرحله 'انکار' عبور کرده بود و حالا در پله 'پذیرش' به آرام گشت میزد و برسی میکرد. قبول یک حس جدید که خارج از عرف جامعه است، واقعا سخت بود. از دورن آهی کشید و سرسختانه حس کرد که باید از قبل میدانست قبول کردن دوستدختر چرا انقدر برایش مشکل بود!
"...میخوام آشنا بشی"
تهیونگ به ناگه روی صحبت های جانگکوک تیز شد و با تکان دادن سرش به چپ و راست، حواسش را جمع کرد و پرسید: " آشنا بشم؟ با کی؟"
جئون بازیگوشانه لپش را از هوا پر کرد و به ریزه سنگی که جلوی پایش بود،ضربه زد: " خب..امروز قراره هیونگام بیان. یکی اومده و منو فرستاده براش اینو بگیریم"
پاکت خریدش را بالا گرفت و به شش عدد نارنگی خوشرنگ که درون کیسه شفاف قِل میخورد به تهیونگ نشان داد:" اون عاشق مرکباته!"
هیونگش؟
تهیونگ با عذاب وجدان و خجالت ایستاد. من جیمین رو پیش هیونگ جانگکوک ول کردم؟
زبانش برای گفتن اینکه جیمین را بی اجازه خانه جانگکوک برده سنگین بود. قطعا امروز آنها مزاحم هستن! پس شرمنده پَسِ گردنش را خاراند و زمزمه وار با لحنی دو تکه صدایش کرد:
YOU ARE READING
𝐏𝐫𝐞𝐭𝐭𝐲 𝐩𝐫𝐨𝐛𝐥𝐞𝐦🌀🚿《𝐊𝐨𝐨𝐤𝐯》
Fanfiction"من داشتم کمک میکردم" صورت تهیونگ از شدت عصبانیت سرخ و تیره شد. جانگکوک و خیرخواهی هایش بیشتر شبیه به دردسر و فاجعه بود: "چه کمکی؟ داشتی منو خجالت زده میکردی! دلم نمیخواد مامان بفهمه نمیتونم دوستدختر_..." "هی تهیونگا میخوای کمکت کنم دوست دختر پیدا...