چی؟ این دختر جدی بود؟
یک لحظه بود اما نفس تهیونگ قطع شد و چشمان درشتش روی دخترک ماند.
زوج؟ با جانگکوک ؟
پوست بدنش آرام سوزن سوزن شد و گلوی خشکش لرزید. باید خیلی راحت 'نه ' بگوید اما لعنت بهش! زبانش کاملا بند آمده بود و با ذهن آشفته، پنیک کرد. تنها اصوات ناخواستهای از دهانش بیرون پرید:
"چی؟"
سونا به خوبی میدانست تهیونگ نیازی به تکرار حرفش ندارد پس خیر به پسرک مو آبی، دسته چمدانش را رها کرد و عینکبزرگش را روی قوس ظریف بینیاش جا به جا کرد. همچنان نگاهش تیز و سخت بود.
سینه تهیونگ از درون جوشید و کف دستانش عرق کرد.
من با پسرا نیستم...جانگکوک هم با پسرا نیست
پس چرا این دختر فکر میکرد با جانگکوک..زوج است؟ آنها رفتار عجیبی داشتند که اینطور به نظر می رسیدند؟
درک درستی نداشت که چرا به شدت مضطرب است...این سوئتفاهم کمی عجیب بود با این حال عصبی لبخند زد:" نه! شما دارین_"
ناگهان جیغ بلندی باعث شد دهان تهیونگ بسته شود و با چشمانی گرد به دختر چشم بدوزد. همراه جیغ کلماتی بودند که مدام میگفت:
"لطفا! لطفا! بی ادبی منو ببخشید"
سونا تقریبا فریاد زد و با تندی نود درجه خم شد و آبشاری از موهای مواجش به اطراف رقصید:
" معذرت میخوام تهیونگشی! خواهش میکنم بی ادبی منو نادیده بگیرید"
تهیونگ از خم و راست شدن سریع لیسونا سرگیجه گرفت و کلمهای برای آرام کردن دخترک سرزبانش نیامد. پس تنها توانست با لبخند کمرنگ، دستانش را آهسته بالا و پایین ببرد.
خوشحال بود و دیگر لازم نبود چیزی را توضیح دهد! حتی تصور اینکه آنها زوج باشند، باعث میشد تهیونگ ساعت ها بخندد. شاید روابطه عاطفی بین دو پسر این روزها قابل پذیر تر از گذشته شده اما پسرک مو آبی قطعا آن را شوخی میدانست.
"میدونم زندگی شما به کسی مربوط نیست.."سونا پرقدرت مشت ظریف و کوچکش را به هوا پرت کرد:
"نگران نباشید...من ازتون حمایت میکنم!""..."
حمایت؟ برای چه کاری؟من کار خاصی انجام دادم؟
تهیونگ با ساده لوحی فکر کرد و ابروهایش آرام بالا رفت اما با دیدن چشمان ذوق زده دختر، مکث کرد. طولی نکشید نگاه گیجش به سرعت باریک شد و با تامل آب دهانش را فرو برد.
امکان نداره..هنوز فکر میکنه ما..؟
تنفس تند و گونه های داغش را نادیده گرفت و تمام تلاشش را برای محکم حرف زدن به کار برد اما قلبش لگد های پرقدرتی به قفسهی لرزانش زد و زبانش گرفت:
YOU ARE READING
𝐏𝐫𝐞𝐭𝐭𝐲 𝐩𝐫𝐨𝐛𝐥𝐞𝐦🌀🚿《𝐊𝐨𝐨𝐤𝐯》
Fanfiction"من داشتم کمک میکردم" صورت تهیونگ از شدت عصبانیت سرخ و تیره شد. جانگکوک و خیرخواهی هایش بیشتر شبیه به دردسر و فاجعه بود: "چه کمکی؟ داشتی منو خجالت زده میکردی! دلم نمیخواد مامان بفهمه نمیتونم دوستدختر_..." "هی تهیونگا میخوای کمکت کنم دوست دختر پیدا...