تماس به ناتسومی

449 85 15
                                    

نفس عمیق می کشم. نباید دست و پام رو گم کنم. اوه، نه گم کردم. یکدفعه مغزم جرقه ای زد. اگه روی تست کمی آب بزیزم. جوابش منفی میشه؟تست و میندازم تو لیوان اب کنار دستم و درش میارم.

اوف اینم بخیر گذشت. خدارو شکر دکتره کر بو بود. نفهمید بیبی چک بو شاش نمی ده.

از جمله کار هایی که باید کنم اینکه به ناتسومی زنگ بزنم که مرحوم داشتن گوشیه فکر نکنم اون پسره برگرده. بهترین کار خراب شدن سر دانو. عمدتا پیشخدمت ها بالا سر خدمه هستند اما خدمته ها نو کل خونه میگردن ولی یه جا هست که می شه بیشترشون رو پیدا کرد. اونم آشپز خونه است.
به لطف دارو های ضد تهوع ایی که شیزونه (دکتر) داده. حالا می تونم از سرویس بهداشتی فاصله بگیرم.

تو پیچ اول نه دوم توی راه به آشپز خونه دانو رو پیدا می کنم که یه سینی، با قرص و لیوان آب به دستشه.

_ارباب جوان، شما اینجا چیکار می کنید؟ نباید الان توی تختون در حال استراحت باشید. ارباب قبل از رفتن کلی به من سفارش کردند مراقب شما باشم.

_من، من خیلی گشنمه.

ابرو های دانو بالا می ره و انگار چیزی که خیلی مشهود و روشن بود رو الان تازه متوجه می شه.

_اوه، کجا براتون غذا سرو کنم؟

●آشپز خونه عمارت ساعت ۱۲ ظهر

گشنه گیم در حدی بود که صبر نداشتم وایستم تا دانو بخواد بره غذا رو بگن درست کنند و بیاد. بخاطر همین تا آشپزخونه دنبالش کردم و نهایت یه ماهی تابه املت رضایت دادم.

خدمت کار های دیگه دورم جمع شدن و دارن به املت خوردن من نگاه می کنند.‌ احتمالا با اشتیاق غذا خوردن من براشون جالبشده. در حالت عادی هرگز نمی تونستم زمانی که آدم درو بر من زیاده، غذا بخورم. ولی الان املتم بیشتر از هرچیز دیگه برام مهمه. همین جوری که لقمه ها رو توی دهنم می زاشتم. یادم افتاد که اصلا هدف من از پیدا کردن دانو غذا نبود بلکه می خواستم ازش موبایلم رو بگیرم. لقمه که تو دهمه رو قورت می دم و به سمت دانو بر می گردم و می گم: ارباب نگفت بهت برام برام گوشی بگیری؟
دانو چند لحظه ای فکر می کنه و می گه : نه، متاسفانه ارباب همچین دستوری ندادند.
چند بار پلک آروم پلک می زنم به اطراف نگاه می کنم و به غدا خوردنم ادامه میدم.

همین که غذام تموم می شه.‌ دانو که انگار فرصت پیدا می کنه که حرف بزنه منو مجاب می کنه برم تو تختم. البته که من می خواستم برم سر وقت پرتره ام. اما دانو سمج تر از این حرف ها بود و بازم قرص های اون دکتره رو خوروند بهم.

● ساعت ۸:۳۰ بعد از ظهر، نزدیک های غروب

صدای های قدم زدن و باز و بسته شون و در ها و کشو ها باعث میشه کم کم هشیار شم. سرم سنگینه و احساس می کنم سمت راست بدنم خواب رفته. هر چه قدر سر می چرخونم. که منبع آلودگی صوتی پیدا کنم. چیزی نمی بینم. صدای شر شر آب میاد. اون برگشته خونه و الان داره دوش می گیره. رو اصلی کنار میز یه جعبه است. اون برام یه گوشی خرید همراه باسیم کارت. سریع راه میندازم گوشی و به ناتسومی زنگ می زنم.
بیب...
بیب...
بیب...
لعنتی چرا برنمی داری؟ تماس قطع می شه. حرصم می گیره. نه، شاید براش اتفاقی افتاده. وای خدا چیکار کنم. صدای شر شر آب قطع می شه داره. اون داره میاد بیرون. سریع لحاف رو روی خوردم می کشم و خودم رو به خواب می زنم.

 

فروخته شدWhere stories live. Discover now