_این چیه؟... تست
از دستم می قاپتش.
_ یعنی این قدر دلت می خواد.
با چشمای مشکیش نگاه خیره ای بهم می ندازه و تک خنده ای می کنه.
_ هر اتفاقی که بیوفته یه ماه بعدش معلوم می شه. باید بیشتر صبر کنی.
هاج و واج نگاهش می کنم.
_من دارم میرم سفر کاری.
تازه چشمم چمدونش می افته.
_متاسفم که تازه عروسم رو تنها می زارم.
من که خیلی خوش حال می شم.
_فردا قول می دم واسه شام برگردم. راستی، صبح دیگه اتاق کارت درست می شه. می خواستن تمام وسایلت و بیارن اینجا، من نذاشتم. امیداوارم که از سِت جدید وسایلت خوشت بیاد. هفته دیگه دانشگاها باز می شه. این ترم واحد کمتر بردار شاید رفتیم ماه عسل. ...
دیگه نمی شنیدم، چی می گفت. این مردی که جلوم وایساده و داره می خنده. کسی نیست که چند ساعت پیش دیدمش. اون چرا این قدر تفاوت کرده...
آفتاب پرستم این جوری رنگ عوض نمی کنه.
بوسه روی گونه ام می زنه و منو از تو خلصه ام درمیاره. بلافاصله هم با چمدون اش از اتاق خارج می شه.این دیگه چی بود. چرا این جوری کرد. این همونی نبود که تا دو دقیقه پیش شبیه گرگ دندون هاشو نشون می داد. اوهه حداقل امشب دیگه کاری باهم نمی کنه. در واقع اصلا نیست که بکنه. چرا یه دفعه این قدر خوش اخلاق شد؟؟؟؟
خودمو رو تخت می اندازم.چرا سفته؟ ای بابا، این تسته. داشتم بخاطرش یه لحظه سکته می کردم.وایسا ببینم، نکنه اخلاق سگیش بخاطر تسته خوب شد. نکنه فکر کرده یه شبه من می خوام همسر آرزوهاش بشم. نه، نه، احتمالا می خواسته از دلم دراره که یه وقت ناراحت نشم و غصه نخورم.
دو سه بار چشمامو پشت سر هم باز می کنم و می بندم.
چی دارم می گم...یک ماه پیش بهم خبر دادند باید ازدواج کنم. درواقع مجبورم ازدواج کنم. در رفته بودم پیش ناتسومی(دوست صمیمیش). البته همش همین نبود. کلی هم از این پارتی به اون مهمونی از این ور به اون ور... حتی می خواستم از کشور خارج شم که نشد، یعنی چون خانواده ام می دونستند پیش ناتسومی ام. در اوردن آمار کار چندان سختی نبود. هفته آخرم که تو خونه حبس کشیدم و تادا من ازدواج کردم.
من نباید، به اون پسره مو مشکی دل ببازم. حالا هر چقدر هم که مهربون باشه یا بهم بی اهمیتی کنی. یا از هر تکنیک دلبری دیگه ای استفاده کنه. این ازدواج خلاف میل منه. چه جوری می تونم از این ازدواج خوشم بیاد. یا ازش لذت ببرم.
حقیقت این که، من این تست واسه بچه اون ندادم. ادم می تونه راز ها تاریک ام داشته باشه. اگی برملاع بشه، می تونه جدایی منو تضمین کنه. دارم به جواب تست رو به روم نگاه می کنم. اون خوش گذرونی ها همچین بی ثمر هم نبوده. به دل شوره می افتم. نمی تونم تضمین کنم همه چی مطابق میل من پیش بره. از همین الانش دارم می ترسم.
YOU ARE READING
فروخته شد
Fantasyداستان یک ازدواج اجباری بین آلفا و امگا برای پول و قدرت. شاید اجباری بودن ازدواج کوچک ترین مشکل شون باشه. بیرحمی سرنوشت یا داستان تکراری اش. شخصیت ها: نقش اصلی: راوی داستان، هارو (اُمگا) شوهر نقش اصلی: اون پسره، هایسه (آلفا) دوست صمیمی نقش اصلی: نات...