پرواز نیمه شب

276 64 15
                                    

ترافیک سنگین، ماشین ها سانت به سانت حرکت می کنند. دود و گرمایی که از ماشین ها بیرون می زنه. هوای داغ تابستون که تا شب ادامه داره. حال تهوعی که بخاطر موندن زیاد تو فضای بسته ی ماشین بیشتر شده. شاید ۲ ساعته که
توی ترافیک وسط شهر گیر کردیم. همین که ترافیک روان میشه و ماشین به حرکت در میاد. چشمام سنگینی می کنند.
بعد از اون همه گریه و حس خالی بودن سرم، واقعا به خواب نیاز دارم.

چشم هام رو می بندم. توی خواب چند تا دست اندازی که ماشین روشون می ره رو متوجه می شم. نمیدونم چند وقت بعد در ماشین باز شد و بالاخره سرمای شب به بدن جمع شده من اصابت کرد که باعث شد کمی هشیار شم.

یک نفر‌ روم ملافه می اندازه و منو عین یک بچه بغل می کنه. اون قدر خسته ام که برام مهم نیست که اون یه نفر کیه. همین که منو از اون ماشین خسته کنند نجات می ده برام کافیه. صدای نامفهوم حرف زدن های آدم های دیگه رو با اون یه نفر می شنوم.

باد انگار که جایی برای دویدن پیدا کرده باشه، می وزه. سرما بیشتر اون چیزی که باید باشه هست که باعث می شه بالاخره چشم هام رو باز کنم و دور اطرافم رو ببینم. صورت کسی که منو بغل کرده از زیر چونه اش می بینم. قیافه اش آشناست ولی مغزم کار نمی کنه.

مردمک چشم هام رو می چرخونم. فضای باز، یه هواپیمای شخصی و دو نفر آدم که با فاصله وایسادن و دارن خوش و بش می کنند رو می بینم. یکی از دو نفر که خیلی شبیه ناتسومیه( دوست صمیمی اش) جلو میاد و با لبخندی به سمت من چیز هایی میگه. من که چیزی نشنیدم در حالی که صورتم خواب آلوده، فقط کمی به نشانه تایید سرم رو تکون می دم.

همه از پلکان هواپیما بالا میرن. منم که به صورت افقی جا به جا می شم رو بعد ورود به هواپیما روی یکی از صندلی ها می زاره.

_اصلا حواست به من هست یا هنوز خوابی؟

دست هایی جلوی صورتم تکون می خورن. همون پسره که شبیه ناتسومیه. می خنده.

_داریم می ریم فی جی (جزیره است). راستی دوست پسرمه.

به پسر کنار دستی اش اشاره می کنه که چهار شونه تر و قد بلند تر از خودشه. با مو های بلند و چشم های سبزه تیره.

با گیجی تموم می گم:

_تو کی هستی؟

یهو می زنه زیر خنده و می گه:

_کی می خوای باشم. ناتسومی ام دیگه.

ناتسومی؟ نکنه هنوز خوابم. اصلا ناتسومی چرا اینجاست. این هواپیما چیه چرا اون یکی آدمه دقیقا شبیه همون همسر اجباریمه که باهش دعوا کردم.

با صدای گرفته ای می گم:

_دارم خواب می بینم؟

قبل از این که کسی جوابم رو بده. موتور هواپیما با صدای بلند روشن می شه و ناتسومی با خنده ی دیگه ای می گه:

_آره، داری خواب می بینی؟

فروخته شدTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang