دستام که رو دهنم گذاشته ام و برمی داره. با دستاش صورتم می گیره و بوسه ای آرومی رو لب هام می زنه. لبخندی به لباش می آد و می گه:((فکر نمی کردم این قدر باهم سریع اخت بشی. در حد کی وقتی می بوسمت گونه هات گل بندازه.))
_چی... م م من چی.
_لپات گل انداخته.
و بوسه دیگه حواله ی لب هام می کنه. همین طور زیر چونه و گردنم. احساس می کنم داغ شده بدنم. دونه دونه دکمه ها ییراهنشو باز می کنه و عضله ها شکمش رو به نمایش می زاره. با چشم های وسوسه کننده ای نگاه می کنه. انگار می خواد بهم بگه که میون بغلش فقط منو کم داره.
_ نمی خوای بهم ملحق شی. من که نمی تونم تا ابد صبر کنم. اون وقت مجور می شم خودم برات لباساتو در بیارم.
چنگی به لباسام می زنم. کسی نیست کمک کنه. اینجا خیلی گرمه. دستش زیر لباسم میره و خیلی اروم درمیارتش و بوسه دیگه روی بدن عریانم میزنه. ادامه میده روی ترقوه ، سینه هام، زیر سینه هام، شکمم، هر چه قدر پایین تر می ره محکم تر از قبل این اینکار و می کنه. ولش کنم جای سالم رو بدنم نمی زاره. با یه حرکت شلوارم رو از تنم در میاره و دو تا گاز کوچولو از داخل رون پام می گیره که باعث می شه ناله که کنم . سرشو بالا می گیره و صورت داغ کرده منو که ترسیده می بینه.
_هیچ وقت فکر نمی کردم این قدر زیبا باشی. چه طوری تا حالا نتونسته بودم باهت آشنا بشم.
این حرفش باعث می شه چهرم گل کنه. دست هامو جلوی صورتم می بگیرم. که اعتراض شو در پی داره.
_داری چی کار می کنی؟؟ اون صورت زیباتو از من قایم نکن. درسته که بار اول زیاد خوب نبودم و مقاومت کردن جلوت خیلی سخت بود.
پسره عوضی داره تو این موقعیت مخ منو می زنه. خب، تبریک میگم مخمو زد.این دفعه من بوسه ای حواله لب هاش می کنم و همین کافی بود که جو داغ تر از داغ بشه و همه چی سریع ترپیش بره. می تونم حس کنم که انگشتش داخلم شده و منو داره واسه چیز بزرگ تری آماده می کنه. همین ها بسه تا آهو ناله ام بالا بگیره. بوسه هاش به سر گردنم تمومی نداره. با یه حرکت منو رو تخت می ندازه وپشتم قرار می گیره.
_آماده ای؟
با صدایی ملتحبی که رعشه به بدنم می ندازه، می گه.
_آماده یا نه؟
دوباره می پرسه. ولی نمی تونم جوابی بهش بدم.
_تا ازم نخوای هیچ کاری نمی کنم.
صداش جدی به نظر می یاد. اشک تئ چشام جمع شده؛ من دیگه طاقت ندارم . این پسره چه هیولایه.
ناله کنان می گم:
_آره.
_آره چی؟؟
_آره می خوامت. ازت می خوام که ادامه بدی.
تقریبا اخرش رو داد می زنم. اونم بدون هیچ معطلی اما آروم جوری که نصف نشم مثل دفعه قبل واردم می شه. شروع می کنه حرکت کردن خیلی آروم. نفس هاش پشت گردنم می خوره و گازه یواشی لاله گوشم می گیره.
_ خوش می گذره ؟
سوال کردن هاش تمومی نداره. سری تکون می دم که یعنی آره. و اون از این شب نهایت استفادشو می بره.
BẠN ĐANG ĐỌC
فروخته شد
Viễn tưởngداستان یک ازدواج اجباری بین آلفا و امگا برای پول و قدرت. شاید اجباری بودن ازدواج کوچک ترین مشکل شون باشه. بیرحمی سرنوشت یا داستان تکراری اش. شخصیت ها: نقش اصلی: راوی داستان، هارو (اُمگا) شوهر نقش اصلی: اون پسره، هایسه (آلفا) دوست صمیمی نقش اصلی: نات...