اون اینجاست

754 136 10
                                    

_چرا این قدر تو فکری؟
این پسره است که، کی برگشت. اصلا کی امد تو.
_کی امدی؟ با تعجب جوابشو می دم در واقع سوال می کنم.
_ همین چند دقیقه پیش.
سکوت.
ادامه می ده.
_نمی خوای بهم خوش آمد بگی.
سرم رو سعی می کنم برگردونم. نیمی از چهره اشو می بینم. به نظر خوش حاله.
نفسام تو صورتش می خوره. همچنان سکوت من همراه با بُهت زدگی اونو وادار به حرف زدن می کنه.
_ کیو داری می کشی؟ منو؟
مغزم قفل کرده نمی دونم چی بگم. بازم ادامه می ده.
_از وسایلت خوشت میاد؟
از نیم رخ بهم نگاه می کنه. چشاش رو صورتم می گرده. خیلی جزئی سر تکون می دم و آب دهنمو قورت.
چند لحظه ای نگاهم می کنه و دست هاش کم کم از دور کمرم شل می شند. و به سمت در می ره و منو بدون هیچ کلمه دیگه ای رها می کنه.
من جواب هیچ کدوم از سوال هایی که پرسید رو ندادم.
از جام بلند می شم و قبل از این که در کاملا بسته بشه نگرش می دارم. جرعت نمی کنم بیشتر از این دنبالش برم. فقط تماشاگر رفتنش می شم. از پشت سرخیلی هیکلی به نظر می رسه و با قدم های بلند راه میره. یه دفعه می ایسته. و کله شو به سمت من برمی گردونه. این قدر دست پاچه می شم که همون یه ذره لایه ی باز در هم می بندم.

چه جوری متوجه شد که من دارم نگاهش می کنم؟؟ خیلی تیز یه نظر میاد. دستگیره در می چرخه. در به حالت نیم باز درمیاد. از لای در بهم نگاه می کنه و می گه:
_چیزی شده؟
_نه (خیلی آروم می گم.)
_ دفعه بعد وقتی بهت زنگ می زنم. لطفا گوشیت رو خاموش نکن.
_گوشی؟؟!
_بله. گوشیت.
_ اما من گوشیم دستم نیست.
_ گوشیت دستت نیست؟؟؟ خب، برو هر جا که هست. برش دار. روشنش کن و جواب زنگ هایی که بهت می زنم رو بده.
_ منظورم اینکه گمش کردم.
یکمی اخم هاش از هم باز می شه.
_ از کی گمش کردی؟ شاید جایی انداختیش؟ آخرین بار کجا یادته گذاشتیش؟
با گفتن این حرف ها دیگه کاملا درو باز می کنه و تو چهار چوب در وای می سته.
_ از سه روز پیش گم شده؟
_ از سه روز پیش!!! بعد اون وقت آلان می گی؟ کجا انداختیش حالا؟
_ تو فرودگاه آخرین بار دستم بود.
با قیافه ای که توضیح دادن حسش برام سخته بهم زل می زنه. انگار یه بچه دیده.
_دیگه فکر نکنم، بتونیم گوشیتو پیدا کنم. به دانو (خدمتکار خونه) می گم یکی برات بخره. حالا برو این رنگ ها رو از سر و صورتت پاک کن. نیم ساعت دیگه شامه.

....

پاک کردن رنگ ها خیلی برام طول می کشه اما من سر میز شام ام و اون هنوز نیومده. غذا هم داره سرد می شه. منم میلم بیشتر از چند قاشق سوپ نمی کشه که بخورم. خدمتکار هم که هنوز به لال بودنشون ادامه می دن و حرفی نمی زنند. فقط غدا رو آوردن و رفتن. فکر کنم ساعت کاریشون تموم شده. اون پسره کجا رفته؟ باید پیداش کنم. یعنی باید کل این عمارت رو بگردم؟؟ ولش کن. خودش پیداش می شه. بهتر دیگه برم بخوابم.

...

شنیدید اگه دنبال چیزی نگردی خودش خود به خود پیدا می شه؟ خب من دنبالش کلا نگشتم ولی تو تخت جلو روم خوابش برده و خیلی اروم قفسه سینه اش بالا پایین می ره. حتی لباس هاشم عوض نکرده. یادمه دیشب همین موقعه ها رفت سفرکاری احتمالا امکانش هست که اصلا نخوابیده باشه تا الان. هوووم بهتره دیگه این جوری بهش زل نزنم. تاحالا فرصت نکردم درست صورتشو ببینم اوه قیافه جذابی داره. مژه های بلند و ابرو های کشیده. مو های مشکی و دماغ باریک و خوش فرم. فکشم هم زاویه داره ولی نه خیلی زیاد. دکمه های یقه اش باز شده و ترقوه اش معلومه. هووی خیلی بدنش رو فرم و بازو های به نظر ورزیده می یاد ولی نه زیاد که بد شکل باشه. شکمش زیر پیراهنش قایم شده. باورم نمی شه باهش خوابیده باشم و یادم نیاد سیکس پک داشته یا نه.
لبخند شیطنت آمیزی می زنم. باز کردن یکی دوتا دکمه که نیاید خیلی بد باشه. دستم و به سمت شکمش می برم.
صدایی خواب زده ای می گه
_به چی زل زدی، خوشگله؟
انگار بهم برق وصل کردن. این کی بیدار شد. بدون این که فرصتی بدم. جیغ خفه ای می کشم، خودمو عقب می کشم و با چشای گرد شده نگاش می کنم که چه جوری داره با چشم های خمارش داره نگام می کنه و به سمت نیم خیز شده.

فروخته شدDonde viven las historias. Descúbrelo ahora