❄Part 4❄

60 21 2
                                    

بهت زده با فاصله ى خیلی کم ایستاده بود کنار در و برای دوباره در زدن یا صدا کردنش تردید داشت... سهونی که تا چند دقیقه قبل فریاد میزد و داشت هر چی تو اتاق بود رو به در و دیوار میکوبوند حالا به طرز عجیبی ساکت شده بود

_عاممم... سهونا... پس من میرم غذا رو گرم کنم دیگه... خب؟... خوبی دیگه ها؟... سهو..ن...

جملاتش تموم نشده دستشو بالا برده بود که با در زدن حداقل یه "آره" ازش بشنوه و خیالشو راحت کنه که یهو در اتاق با شدت باز شد و سهون با قدم های کوتاه و سریع بیرون اومد و شروع کرد دور خودش راه رفتن...

کای با اون حرکت ناگهانیش عقب گرد کرد و با ابرو های بالا رفته به حالات عجیبش نگاه کرد که با یه دست به موهای جلوی پیشونیش چنگ زده بود و با چشمای گرد جلوی قدم های بی هدفی که دور تا دور خونه برمیداشت رو نگاه میکرد...

کای اصلا نمیفهمید اون تو چه اتفاقی براش افتاد و الان داشت به چی فکر میکرد که انقد پریشون و مضطرب به نظر میرسید، ولی توجهش به عکسی که تو دست دیگه ش بود جلب شد و حرکتی به خودش داد و چند قدم به طرفش نزدیک شد

_سهونا... چیزی شده؟!

لحن صداش شوکه تر از اون نمیشد!

سهون در لحظه قدم های تندشو به سمت کای کج کرد و در حالی که از بی قراری سنگین نفس میکشید عکسی که تو دستش بودو نشونش داد و کای که از هجوم ناگهانیش جا خورده بود به اون عکس نگاه کرد

+ کای اینو ببین... این یارو از دوستای داداشم و بکهیونه... باید پیداش کنم... باید همین الان پیداش کنم!

درحالی که با انگشت رو عکس ضربه میزد گفت و دوباره با همون حالت آشفته تو فکر فرو رفت و در حالی که زیرلب چیزایی رو نامفهموم زمزمه میکرد انگار که یدفعه چیزی یادش بیاد به طرف اون اتاق تقریبا دوید...

کای که هنوز درست نفهمیده بود منظور سهون از اون حرفا و رفتارا چیه متحیر از هول و هراسی که تمام وجودشو تحت الشعاع قرار داده بود دنبالش راه افتاد

_ خب... خب پیداش کنی... که چی بشه؟!

درحالی که نا مطمئن از عکس العمل سهون اون سوالو میپرسید به هول و ولاش توی گشتن لا به لای کتابایی که رو زمین پخش و پلا بودن نگاه کرد، جوابی ازش نگرفت... با دهن بسته نفسشو بیرون داد و با وجود اینکه هنوز سوالش برطرف نشده بود به سهون ملحق شد...

سهون بین اون کتابا نشسته بود و با آشفتگی لای برگه هاشونو تک تک میگشت تا شاید دوباره چیزی پیدا کنه، هر کدومو که در عرض چند ثانیه ورق میزد پرتشون میکرد یه گوشه و میرفت سراغ بعدی...

کای کنارش رو زانو خم شد، نمیدونست سهون داره دنبال چی میگرده، دوباره همون نگاه مردد رو به خودش گرفت، عکسی که سهون به خاطرش اونجوری به هم ریخته بود و برداشت و با دقت نگاش کرد، بکهیون و سوهو رو از نظر گذروند و رو چهره ى نفر سوم کمی مکث کرد

𝕀𝕞 ℂ𝕠𝕝𝕕 𝕎𝕚𝕥𝕙𝕠𝕦𝕥 𝕐𝕠𝕦 Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang