بعد از کلی رفت و آمد و خواهش و التماس تونستن یه وقت ملاقات از رییس تیم تحقیقات دانشگاه بگیرن...
با کلی احترام و تعظیم وارد اتاقش شدن و فلشی که حاوی فیلم آزمایش جدیدشون بود رو به دست اون مرد دادن...
مرد که تو اون چند روز از سماجتشون به ستوه اومده بود بدون اینکه درکی از هیجان و اضطرابی که تمام وجود کای و سهون رو فرا گرفته بود داشته باشه با بی میلی فلش رو به لپ تاپش زد، عینکش که از بندِ دور گردنش آویزون بود رو به چشماش زد و فیلم رو پلی کرد...
سهون و کای رو صندلی های رو به روی میزش نشستن و بعد از چندتا نگاه معنی دار که به بهم انداختن منتظر واکنش آقای موجانگ شدن...
مرد بعد از خیره خیره و بی تفاوت نگاه کردن به عملیات تزریق و احیای اون خرگوش منجمد، وقتی ضربان قلب اون حیوون روی مانیتور شنیده شد و پشت بندش صدای فریاد خوشحالی کای و سهون که از فیلم پخش میشد تو اتاق بلند شد، یکّه خورد... به سمتشون سر چرخوند و با حیرت نگاشون کرد
_ این واقعیه؟... ینی شما دو تا... شما دو تا بچه تونستین این فرضیه رو اثبات کنین؟؟؟!
فیلم همچنان در حال پخش بود و هنوز صدای فریاد و ناله هاشون از گریه و خوشحالی اونجا رو پر کرده بود، سهون که نسبت به کای بیشتر مورد خطاب و توجه رییس تیم تحقیقات قرار گرفته بود جواب سوال اون مرد رو با لبخند بزرگی داد
+ ما نه استاد... یه بچه ى دیگه 15 سال پیش تونسته اینکارو بکنه!
_ چی؟!... 15 سال پیش؟؟؟ ... خب اون الان کجاس؟؟؟
هر دو با دیدن اشتیاق اون مرد سر از پا نمیشناختن!
× میتونید ببینیدش، فقط باید همراهمون بیاید...
مرد با همون چهره ى باد کرده از تعجب سر تکون داد و قبول کرد همراهشون بره....
***
بعد ازینکه با حیرت کپسول بکهیون و دستگاه های سرمایشی قدیمی و غول پیکری که دور تا دورشو گرفته بودن رو از نظر گذروند رو به سهون و کای کرد و سعی کرد کلماتی که از شدت ناباوری تو ذهنش پخش و پلا بودن رو کنار هم بچینه
_ ینی... ینی این پسر بیچاره ای که تو این کپسوله... پونزدهههه ساله که منجمده؟؟؟
+ بله استاد... بیون بکهیون پونزده سال پیش تو سن بیست و پنج سالگی به کمک برادر من اقدام به منجمد کردن خودش میکنه تا فرضیه انجماد انسان و جان بخشی دوباره ش رو اثبات کنه، این آزمایش قرار بود فقط بیست و چهار ساعت طول بکشه اما تمام اطلاعاتشون هک میشه و تحقیقات دستیشون هم گم میشه که البته بهتره بگیم به سرقت میره... و خب از اونجایی که بکهیونی که منجمد شده بود نقش بزرگی تو موفقیت آمیز بودن نتایج تحقیقات داشته و برادر من که بیشتر نقش اجرایی رو به عهده داشته نمیتونه تنها از پسِ از سر گرفتن اونهمه سال تحقیقی که از بین رفته بود بر بیاد و بخاطر همین انجمادِ بکهیون تا حالا طول میکشه!
YOU ARE READING
𝕀𝕞 ℂ𝕠𝕝𝕕 𝕎𝕚𝕥𝕙𝕠𝕦𝕥 𝕐𝕠𝕦
Fanfictionبکهیون، نابغه ای که فرضیه ی انجمادو رو خودش آزمایش میکنه... ولی طی یه سری اتفاقات پیچیده، به جای ۲۴ ساعت، پونزده سال تو کپسول فریز میمونه‼️ و دقیقا زمانی که از یاد همه فراموش شده، سهون خسته از روز هایی که با خیره شدن به صورت رنگ پریده ش گذرونده، با...