• لیز خوردن •

14.7K 2.8K 1.2K
                                    

قسمت ششم: "لیز خوردن"

.
.
.
.

"فاک یونگی هیونگ! تو به من‌ نگفتی امروز قراره بری رو استیج!"

یونگی بخاطر اینکه نمیتونست سر و صدای زیادی ایجاد کنه، قدم های آرومی برداشت و سمت مانیتور های فیلمبرداری رفت تا راحت‌تر بتونه جواب بده.

- کوکی لازم نبود بیای اجرㅡ...

"هیونگ! این تفکر غلطی که فکر میکنی من میخوام بخاطر تو بیام اجرا رو از سرت بیرون کن! من بخاطر اون فاکر میخوام بیام که تو بهم نگفتی. واقعا داشتم باور می‌کردم پیژامه پوشیدی منتظری جیمین ببرتت محضر."

جونگکوک تقریباً بغض کرده بود به قدری اعصابش بهم ریخته بود که حتی نمیتونست بایسته‌ پس روی تختش دراز کشید و غصه خورد.

یونگی هیونگش بهش از پشت خنجر زد. اون ها قرار داشتن که اگر آموزشگاه موسیقیشون اجرایی داشت، جونگکوک هم بیاد بلیط بخره چون مدیر آموزشگاه، آقای کیم تهیونگ جز کسانی بود که به جونگکوک ثابت می‌کردن گیه و جونگکوک به دلیل نداشتن سر رشته‌ای راجع به ریاضی و اثبات، نیاز داشت یکی مدام بهش یادآوری کنه. اون یکی هم تهیونگ بود.

- کوک من باید برم. تا چند دقیقه‌ی دیگه میریم روی سِن و واقعا دلم نمیخواد دیر کنم.

یونگی با عجله گفت و زیر چشمی از پشت پرده ها نگاهی به صحنه انداخت که افرادی داشتن میکروفن ها رو بالای پوتر ها تنظیم می‌کردن تا صدای ویولن بچه هایی که قراره نوازندگی کنن به گوش تماشاچیان برسه.

"باشه هیونگ. موفق باشی."

مکالمه‌اشون بلافاصله به اتمام رسید و یونگی با قدم هایی سبک مثل پر روی استیج چوبی راه رفت تا صدای تق و توق ایجاد نکنه. با دیدن تهیونگ که با لبخند ملیح و احمقانه‌ای به اسکرین گوشی‌اش خیره شده با سرعت بیشتری قدم برداشت و خودش رو به رهبر ارکستر رسوند.

- چی شده؟ چرا پنیک کردی؟

- هیونگ آرد داری؟

یونگی ابرویی بالا انداخت و زمزمه کرد:
- آردم کجا بوده؟ بیا بریم.

تهیونگ دستش رو از بین انگشت های یونگی که سعی داشت سمت ورودی استیج بکشدش، آزاد کرد و با استرس روی پاهاش جابجا شد.

- لیز میخورم.

- وات دا فاک! یعنی چی لیز میخورم؟ گمشو بیا.

قدرت یونگی به قدری زیاد بود که تهیونگ رو از جاش جدا کنه و سمت ورودی صحنه ببره و در نهایت رهبر ارکستر تسلیم شد و همراه معلم پیانوی آموزگاهشون روی استیج رفت.

زنی‌ که مسئول چیدمان پوتر ها و غیره بود به تهیونگ‌ گفت که بعد از یونگی روی استیج بره. بچه های شش تا دوازده سال روی صندلی هاشون نشسته بودن و بعضی هاشون با ورود یونگی کمی قوت قلب گرفتن و نفس عمیقی کشیدن. تماشاچی ها رو نمیدیدن چون خیلی تاریک بود ولی باز هم نمیتونست جلوی استرسی که داشتن رو بگیره.

I'll Shout If I See Blonde | VKOOK | CompletedKde žijí příběhy. Začni objevovat