3

594 118 44
                                    

×پسر گل کاشتی..این یارو ددپول بد شاخش شکسته
در جواب پسری که تو راهرو خطاب قرار داده بودش حتی یه ذره از اخماش کم نشد. قدمهاش رو به سمت اتاق بازجویی سریعتر کرد، کلی خون دل خورده بود تا بازجویی رو به خودش بسپرن و هرجوری شده بالاخره موفق شده بود.
وارد اتاق شد و با دیدن پسر موبلوند که پشت بهش رو صندلی نشسته بود آب دهنش رو فرو داد. همونطور که قدمهاش رو سمت صندلی خودش در طرف دیگه میکشید، پاهای پسر که روی میز بودن هل داد و باعث شد تعادلش رو از دست بده.
-اینجا اتاق بازجوییه. جای تن لش بازی نیست درست بشین!
پسرک تلو تلو خوردن روی صندلی رو تموم کرد و تک خندی زد.
+ببین کی اینجاست..میگم هوانگ حالا که اینقدر صمیمی شدیم زشته به فامیل صدات کنم میخوای بهت بگم هیون؟
نفسش رو بیرون داد و ضبط صوت رو گذاشت روی میز کنار دستش.
-من با هیچکس صمیمی نشدم لی فلیکس!
ابروهای پسر کوچیکتر بالا پرید و به صندلیش تکیه داد. تحت تاثیر قرار گرفته بود ولی کسی قرار نبود بفهمه نه؟ این یارو یکم از اون کبکای بی مغزی که فقط اسم پلیس رو یدک میکشیدن باهوش تر بود و فلیکس اینو تو همون ماه اول آشناییشون فهمید. و همین تنها دلیلی بود که تاحالا اونم مثل بقیه پلیسایی که پاپیچش میشن خلاص نکرده بود!
+پس اسممو میدونی
-اینطور که پیداس تو اجتماع خیلی راحت زندگی میکنی. لی فلیکس سرمایه گذار بیت کوین
+آره خب راستشو بخوای بیت کوینم خیلی سود داره
در بطری آب کنارش رو باز کرد، یه قلپ ازش خورد و همونطور که درش رو میبست به هیونجین اشاره کرد.
+بنظرم حتما روی سرمایه گذاری فکر کن البته اگه مشاور خوب داری. اولین بار مشاورم یه احمق بود و کل سرمایمو به فاک داد...
این لحن صمیمانه که انگار از آب و هوا حرف میزد مثل یه مته داشت اعصاب افسر رو سوراخ سوراخ میکرد. به محض اینکه فلیکس بطری رو گذاشت کنار کشیدش طرف خودش و گذاشتش کنار پایه میز.
-بیا فعلا رو بحث اصلیمون تمرکز کنیم..
+ثانیه اول جا خوردی!
-این ربطی به قتلای زنجیره‌ایت نداره جناب ددپول.
خوشبختانه هنوز تونسته بود چهره‌ی خونسردش رو حفظ کنه. اما پسر مقابلش طوری سرحال بود انگار قرار نیست بخاطر قتل ده ها نفر محکوم بشه.
+ببینم انتظار نداشتی قاتل بزرگ یه پسر جوون باشه ها؟یا شایدم..
از جاش بلند شد، دستهاش رو ستون بدنش کرد و از روی میز خم شد تا صورتش رو بیاره نزدیک صورت هیونجین.
+نکنه این قاتل خوش سیما چشم افسر پلیس رو گرفته؟
چشمهاش رو بست و نفس عمیقی کشید تا همونجا صورت و پوزخند خوشگل فلیکس رو مثل ساندویچای فست فودی سر خیابونشون نکنه.
-جانب ادب رو نگه دارید جناب لی!
اینکه مقابل همچین جونوری، با این رفتار چندش آور، مجبور باشه درست حرف بزنه و به باد فحش نگیردش حقیقتا داشت روحش رو ذره ذره میسوزوند. اگه حرفاشون ضبط نمیشد به طور حتم تا حالا صدها بار کل خاندان فلیکس رو مورد عنایت قرار داده بود.
فلیکس خنده‌ای کرد و همونطور که بطری آب هیونجین رو میکشید طرف خودش نشست سرجاش. گارد چند ثانیه پیشش رو آورده بود پایین و دوباره مثل کسایی که رفتن دیدن دوستاشون رفتار میکرد.
+راستی دخترت چطوره هیونجین؟
در بطری رو باز کرد و بی توجه به دستبندی که به میز وصلش کرده بود، مثل نوجوون های شل و ول کج نشست رو صندلی، طولی که انگار اون دیوار بدون طرح خیلی منظره‌ی دیدنی باشه بهش زل زد و بدون حتی نیم نگاهی به پلیس مقابلش دوباره از آب بطری خورد. بدون اهمیت دادن به اخم هیونجین که بیشتر شده بود صدای کلیکی با زبونش ایجاد کرد، با همون در باز بطری رو پرت کرد پشتش و یکم باز سمت پلیس مایل شد.
+دختر شیرینیه باور کن..اسمش چی بود؟لونا؟
هیونجین آرنجش رو گذاشت رو میز و موهاش رو چنگ زد رو به بالا تا روی پیشونیش نباشن.
-حق نداری راجب دختر من حرفی بزنی..
+ببین هوانگ من نمیدونم چرا ازم انقدر شکاری پس چطوره غلطی که در حقت کردم به خودمم بگی هوم؟از روزی که همسرت..اسمش آلیس بود؟از روزی که مرده عین سگ و گربه دنبال منی نکنه راسته جوونا بعد شکست عشقی سگ میشن؟
دیگه نتونست دووم بیاره ،بلند شد و از لای دندوناش غرید، صداش بالا رفت و کلماتش همزمان با صدای خنده‌ی فلیکس تو کل اون اتاق عایق صدا پیچیدن:
-اسم اونو به زبون کثیفت نیار آشغال! تو چی میدونی!
پسر موبلوند دیگه رسما داشت قهقهه میزد و نفس کم آورده بود. مثل روانی هایی شده بود که تو فیلمای دیسی توی تیمارستات بستری میشن. فقط اون لباس عجیب غریب و پر از زنجیر رو کم داشت!
+پس راسته..
بعد از تصدیق فرضیه‌ای که خودش مطدح کرده بود سرفه‌ای کرد و با یه تغییر مود ناگهانی صداش رو بالا برد:
+من تشنمه چرا اینجا یه لیوان آب نیست پس حقوق شهروندی کجا رفته؟
-آدمات همسر منو کشتن و دخترم بخاطر اون اتفاق الان سه ساله که یه گوشش کم شنوا شده. من فقط یکی از اثرات شاهکاراتم و معلوم نیست چند نفر بخاطر تو بدبخت شدن. اونوقت تو اینجا ریلکس نشستی و مثل دیوونه ها میخندی؟
خنده های پسر کم کم فروکش کرد و انگار نه انگار که دو دقیقه پیش مثل جوکر میخندیده، مثل یه نوجوون ساکت و بیگناه مشغول بازی دادن ناخن انگشتهاش روی سطح سرد میز شد.
+من تنها کار میکنم آدمی ندارم. چی باعث شده فکر کنی اصلا من خودمو واسه کشتن خانواده‌ی یه پلیس به زحمت میندازم؟
هیونجین کم کم جریان خونش آروم تر شد و تونست بشینه. بطری فلیکس رو از کنار پایه میز برداشت و بی توجه به دهنی بودنش یه نفس نصفش رو سر کشید. فلیکس از این حرکت که به نظرش چندان بهداشتی نبود چهرش درهم شد و چند سانتیمتر خودش رو عقب کشید. افسر پلیس نفس عمیقی کشید و سعی کرد با نادیده گرفتن سوزش گلوش آهسته تر حرف بزنه.
-چرند نگو خودم اون شب دیدم. اسلحه هاشون آماتور بود و ماسک ددپول داشتن..
پسر کوچیکتر با این حرف اخم کرد و سرش رو که واسه تمرکز رو حرفای پلیس انداخته بود بلند کرد. مثل بچه هایی که واسه تولدشون برنامه میچینن، هیجان زده بالا تنش رو روی میز جلو کشید و با صدایی که از همیشه دیپ تر و پر تنش تر بود پرسید:
-اسلحشون چی بود؟هفت تیر؟صدا خفه کن نداشتن؟سعی کردن به دخترت آسیب بزنن؟
هیونجین که ذهنش از خاطرات اون شب پر شده بود چشمهاش رو بست و سرش رو انداخت. دوباره حس میکرد پشتش تیر میکشه و ضربان قلبش بالا رفته. صدای گریه‌ی دخترش تو گوشش پیچیده بود.
+فقط من نیستم..کارشون زنجیره‌ایه و هرکسی از هر سنی رو میکشن. اون شبم سعی کردن دخترمو بکشن..و آره هفت تیر بود، یه نوع هفت تیر ارزون...خودت باید بهتر بدونی اونا آدمای توئن!
فلیکس که واسه اولین بار از وقتی آورده بودنش به این اتاق خونش به جوش اومده بود غرید و دستهاش و مشت کرد.
-اون بچه دبستانیای آشغالو با من یکی نکن...هیچوقت پلیس کوچولو هیچوقت،تاحالا بهت هشدار ندادم ولی این اولیشه!
یه ابروی هیونجین بالا پرید و سرش رو بلند کرد.
+فکر کردی بچه گول میزنی؟کل نیویورک میدونن اونا از تو دستور میگیرن!
مرد موبلوند بلند شد و دستهاش رو ستون کرد روی میز:من حاضرم برم زیر یکی از اون دخترای شونزده ساله که با تیپ تباه تو خیابون جولون میدن ولی هیچوقت خودمو با همچین جونورایی نمیندازم!
برخلاف یه ثانیه قبل و عصبانیتی که باعث میشد هیونجین فکر کنه الانه که یکی رو به کشتن بده، آروم نشست و پوزخند زد.
+بعدشم با خودت فکر کردی من اونقدر آماتور کار میکنم؟با ماسکایی که تو دیزنی لند میفروشن و تفنگای اسباب بازی؟چرا باید چندتا بچه که کم سنا رو میکشن استخدام کنم و با همچین آماتورایی سابقه‌ی بیشتر از پنجاه سالمو لکه دار کنم؟یه نگاه به قتلای پنجاه سال قبل که توسط ددپول انجام شدن بندازی میفهمی من اونطوری آدم نمیکشم و یه بچه هم تو پروندم نیست.
برای چندلحضه سکوت تو اتاق برقرار شد. فلیکس منتظر واکنش هیونجین بود و هیونجین در جست و جوی جواب درست بین دالان های مغزش.

I am Deadpool!Where stories live. Discover now