فلیکس که دید کسی حواسش بهش نیست نیشخندی زد و آروم تو یه سایه قایم شد. چند ثانیه به منظرهی جلوش که بخاطر گیر انداختن بچه هایی که اسمشو خراب کردن تبدیل به بهترین صحنه شده بود خیره شد و وقتی به قدر کافی لذت برد، لوله گاز رو گرفت که از دیوار بالا بره. کارش با این پلیسا تموم شده بود و دلیلی واسه موندن نداشت.
-جایی تشریف میبردین؟
به دنبال پیچیدن صدای هیونجین تو گوشش، بلافاصله دستبند فلزی دور مچش با ایجاد صدای کلیکی قفل شد. نگاهش رو از اون دست بالا برد تا به چهرهی صاحبش رسید و مثل همیشه خودش رو به کوچهی علی چپ زد.
+ها چی؟ عام چیزه میگم این لوله گازه نشتی داره، باید زنگ بزنیم شهرداری رسیدگی کنه...
هیونجین چشمهاش رو تو حدقه چرخوند و نگاهش رو از مردی که با دقت و جدیت تمام، یه سوراخ فرضی روی لوله رو نگاه میکرد گرفت، برگشت و دستبند رو کشید تا اون مجرم دنبالش بره.
-جنابعالی با من میای زندان!
وقتی دید دنبالش میاد خیالش راحت شد و از بین همکارای دیگش رد شد تا به ماشین خودش برسه. به محض رسیدن به ماشین ددپول رو نشوند رو صندلی عقب، دستهاش رو به دستگیره قفل کرد و خودش نشست پشت رول. بخاطر نبود نفر سومی تو ماشین، حالا میتونست با خیال راحت زندانیش رو هرچند از پشت اون ماسک دید بزنه.
-هی هوانگ، خوردیم تموم شدم بسه دیگه..
فلیکس بعد از یه سکوت چند دقیقهای بالاخره به هیز بازیای هیونجین اعتراض کرد، هیونجین که بخاطر ناگهانی بودن حرفش هول شده بود، تک سرفهای کرد و نگاهش رو این بار کاملا به جاده داد.
+تو یه مجرمی باید مواظب باشم فرار نکنی!
-نه خوشم اومد وظیفه شناسم که هستی..
قبل اینکه اون پلیس متوجه بشه چیشد، ددپول درحالی که دسبند از یه مچش آوزیزون بود نشست رو صندلی کنارش و طوری که انگار تو راه میدون تره بار با دوستش حرف میزنه شروع کرد به برانداز کردن دستش.
-ولی چرا اصل مطلبو بدون پیچوندن نمیگی؟
کنترل ماشین لحظهی از دست هیونجین خارج شد و یکی دو ثانیه طول کشید تا دوباره روش مسلط بسه
+منظورتو نمیفهمم...
ددپول که دید تو ماشین یکم امن تره ماسکش رو دراورد و به پلیس کنارش پوزخند زد.
-انگار جدی جدی پلیسمون از آقای کریمینال خوشش اومده!
قهقهای زد و شروع کرد به خوندن آهنگ mama I'm in love with a crominal. در آخر با حالت روان پریشی خم شد سمت هیونجین
-باید برم پیشگو شم نه؟ فقط بخاطر ظاهر بی نقصمم که شده کلی کاسب میشم.
عقب کشید و چند ثانیه به چهرهی هیونجین که به به خاطر عصبانیت به زور سعی در منفجر نشدن داشت خیره شد. وقتی دید داره اینطور رو اعصاب پسر مو مشکی راه میره نیشخند زد و بی توجه به اینکه تو ماشین درحال حرکت هستن جلوتر رفت. دستش رو از روی شلوار کشید رو کشالهی رون هیونجین، لبهاش رو برد کنار گوشش، و با صدای آروم و بمی زمزمه کرد:"با خودت روراست باش هیونجینا، تو رو بزرگترین قاتل نیویورک سیتی و حومه کراش داری. یه پسر..."
هیونجین که تازه از خلصهی اون مورمور حاصل از نفسای فلیکس رو پوستش بیرون اومده بود سرش رو تکون داد و سعی کرد متمرکز بشه تا تصادف نکنن. داشت دنبال راهی واسه انکار میکرد که فشار آوردن دست فلیکس رو پاش آخرین تیر رو زد.
نفس عمیقی کشید تا جریان خونش رو کنترل کنه و بدون خبر قبلی، ماشین رو با سرعتی که حتی باعث پرت شدن فلیکس سمت صندلی خودش شد پیچید تو یه راه دیگه. چهرهی فلیکس نگران شد و برق شیطنت و خباثت تو چشمهاش کمسو شد.
-چیکار میکنی؟
درست نشست و از پنجره به شهر که با گذر سریعش خبر از سرعت بیش از حدشون میداد نگاه کرد.
-دیوونه شدی؟
هیونجین بدون حتی نیم نگاهی بهش یه جواب کاملا بی ربط داد:"داشبوردو باز کن!"
-ولی..
+گفتم بازش کن!
در جواب داد هیونجین که جملش رو قطع کرده بود، ابروهاش به هم گره خوردن و فقط همونطور که گفته بود در داشبورد رو باز کرد. با دیدن دست لباس عادی تو داشبورد، رفتارهای دیگه پلیس کنارش و مسیرشون که مقصد قابل پیش بینی داشت رو بهش ربط داد و از فهمیدن قضیه، لبهاش به پوزخند باز شد.
-همم..پس پسر خوب ما میخواد این مجرمو ببره هتل تا آشپزخونه پارتی بگیرن؟
+فقط خفه شو و بپوششون!
فلیکس پوزخندش رو پررنگ تر کرد و از عمد همونجا مشغول تعویض لباساش شد. بخاطر سرعت زیاد هیونجین، به ربع ساعت نکشیده رسیدن هتل. دلش نمیخواست وقتی رو هدر بده پس بدون توجه به تعداد ستاره ها و قیمت هتل، یا حتی کسایی که از دیدن اون دوتا آسیایی عجول گاها متعجب میشدن، دم دست ترین اتاق کاپلی رو اجاره کرد و بدون استفاده از آسانسوری که ظرفیتش پر بود راه افتاد سمت اتاق. اگه این پسر دنبال شیطنت بود، چرا ازش به تفع خودش استفاده نکنه؟
بع نیم نگاه کوتاهی به اون اتاق با دکور روشن، فلیکس رو نشوند رو تخت و خواست روش خیمه بزنه اما با یادآوری دوربینا متوقف شد و لعنتی زیر لب فرستاد. در مقابل نگاه فلیکس که هنوز رنگ تمسخر داشت، بلند شد و با چشم دنبال موقعیت دوربین گشت، چند باری به پرونده های تو هتل رسیدگی کرده بود پس جاشون رو خوب بلد بود و تو میدا کردنشون مشکلی نداشت. وقتی دوربین رو پیدا کرد، یکی از چسپ زخمای طرح داری که لونا بهش داده بود برداشت و به کمک صندلی که زیرپاش گذاشت دوربین رو با چسپ زخم کاور کرد. با رضایت از کارش پایین اومد و حتی زحمت برگردوندن صندلی رو به خودش نداد. پیراهنش رو بعد باز کردن دکمه های بالایی از سرش خارج کرد و با خیال راحت تر روی پسری که تو تخت منتظر نشسته بود خیمه زد.
BẠN ĐANG ĐỌC
I am Deadpool!
Fanfiction"ددپول" کاپل: هیونلیکس ژانر: جنایی، انگست • تا حالا چیزی در مورد شغل خانوادگی شنیدین؟ ممکنه شغل خانوادگی شما پزشک، پارچه فروش یا نجار باشه اما کمتر کسی پیدا میشه که شغل قاتل رو از پدرش به ارث ببره، و فلیکس یکی از همون معدود افراد بود؛ تو زندگیش به ق...