2.5

362 65 58
                                    

-پس داری میگی طرف آسیایی بود؟
فلیکس با سر تایید کرد و به صندلی تکیه زد. اخمهاش درهم بود و نگاه خیرش تقریبا داشت جلد مقوایی دفترچه روی میز رو سوراخ می‌کرد.
+بنجامین که اینطور میگفت.
-بنجامین؟
هیونجین این سوال رو با لحن و چهره پرسشگر بلافاصله بعد از حرف فلیکس پرسید و نگاهش رو چند ثانیه کشید به سمت خودش.
+همون عوضی که رفتم پیشش، چند باری بار باهاش کار کردم. از یکی از همکارای سابقم آمار طرفو گرفتم، یارو هفت ماه تمومه که کل نیویورک رو زیر و رو کرده و تقریبا از هرکسی که با من در ارتباط بوده حرف کشیده. معلوم نیست کدومشون دهن باز کرده گفته اومدم طرفای شیکاگو!
+پسر..اینطور که میگی تقریبا بیخ گوشمونه وقت زیادی نداریم.
فلیکس دست از خوندن نوشته های کم دفترچه برای صدمین بار برداشت، از جاش بلند شد و بعد تکیه دادن کمرش به میز دفترچه رو برگردوند سر جاش.
-نه تنها اینجاس، هر لحظه ممکنه بفهمه ددپول کیه. ترسم از اینه که فهمیده باشه و اونوقت پای کل خانواده وسطه.
هیونجین هم متقابلا اخم کرد و حین باز کردن کش موهاش رفت سمت کمد کوچیک گوشه خونه، عادت داشت موقع فکر کردن موهاش باز بمونن. یکی از کشوها رو با کلیدی که از گردنش آویزون بود باز کرد و پاکت کبریت قدیمی که مدتها اون تو مخفی بود از داخلش برداشت.
+ولی به نظر میاد تنها کار میکنه.
مرد کوتاه تر با سر تایید کرد، دستهاش رو جلوی سینش درهم گره زد و نگاهش رو داد به کفپوش های قهوه‌ای خونه، انگار که نخواد حتی چیز نامربوطی ببینه و فکرش منحرف بشه.
-همینطوره...اگه یه تیم درست و حسابی داشت انقدر محتاط نبود.
+و ما هم الان اینجا درحال حرف زدن نبودیم!
مقابل چشمهای کنجکاو فلیکس، جاکلیدی صورتی رنگی که طرح گل داشت از داخل قوطی بیرون آورد و گذاشت روی میز.
-این هدیه‌ی روز پدر لونا نبود؟ فکر کردم گمش کردی.
لبخند بزرگی روی لبهای هیونجین نشست، مسیر پاهای کشیدش رو به سمت کتابخونه کج کرد و این بار لپ تاپ لونا که غرق در رنگهای بنفش و مشکی و استیکرهای مختلف بود برداشت.
+همیشه باید یکی از نقشه هاتو نگه داری و حتی به همسرتم راجبش نگی. اینو حتی یه پلیس کوچولوی احمقم میدونه بیب!
قبل از اینکه صدای فلیکس به اعتراض بلند شه یکی از گلبرگهای جاکلیدی رو بیرون کشید. اخمهای فلیکس با دیدن اون فلش مموری وصل به گلبرگ بیشتر از قبل درهم شد و تکیش رو از میز گرفت تا هیونجینی که نشست رو صندلی رو راحت تر ببینه.
-میشه این کاگاراه بازیا رو بس کنی و بگی دقیقا نقشت چیه؟
+آروم باش عزیزم، بیا اینجا.
خیره به صفحه لپ‌تاپ یه صندلی رو کشید کنار خودش و تو فرصتی که فلیکس نشست مشغول باز کردن پوشه های درهم داخل فلش شد. پوشه هایی که انگار از قصد داخل چندین پوشه خالی با اسم‌های عجیب غریب دخیره شده بودن.
+خب الان دوتا سوال داریم. اول اینکه این یارو کیه، و دو اینکه انگیزش از تعقیبت چیه. و راجب سوال اول...
-حاضرین در اون پرونده متهم ردیف اولن!
فلیکس خیره به لیست اسم و عکس پلیس‌هایی که شش سال پیش با هیونجین همکار بودن لب زد و باعث لبخند مجدد مرد کنارش شد.
+دقیقا...خانواده های مقتولینم هستن اما خیلیاشون اصلا جرعت یا قدرت در افتادن با تورو ندارن. البته ممکنه از بین اونا باشه اما فعلا غربال پلیسا راحت تره چون اسامی رو داریم.
فلیکس لب پایینش رو با زبون تر کرد و به دستهاش روی میز تکیه زد تا به مانیتور مسلط تر باشه.
-بنجامین گفت مثل دختراس، گند اخلاقه و آسیاییه اما نگفت آسیای میانه یا شرقی.
+خیلی خب پس تمام دخترا از لیست مظنونین میرن بیرون چون اینطور که بوش میاد یارو مرده.
-از بین بیست نفر اصلی این پرونده هشت نفر دختر بودن. توی دوازده نفر باقی مونده یادمه که الک سرخ پوست بود، جونز اهل فلوریدا بود و جفری که فامیلیش یادم نیست بریتانیاییه.
+فکر نمیکردم ملیت هاشون رو حفظ باشی.
از حرف هیونجین خندید و دست نوازشی روی موهای مشکی رنگ و بلندش کشید.
-شناختن دشمنام روتین کار منه هانی.
هیونجین از لقب جدیدش خندید و همونطور که کمرش رو به صندلی تکیه میداد ناخن انگشت شصتش رو گرفت بین دندونهاش.
+بگذریم...میمونه نه نفر. آرهام اهل پاکستان بود اما منلی تر از اینه که مضنون باشه. ایاز موهای بلند و صورت ضریف داشت...
-همون که اهل ترکیه بود؟
+آره..
-اها... همجنسگرا بود.
+شوخی میکنی؟
فلیکس خونسرد شونه بالا انداخت و لپ تاپ رو کشید سمت خودش.
-دیدمش داشت یه پسرو می‌بوسید...حالا مهم نیست. هفت نفر مونده، دو نفرشون اهل اروپا بودن و پنج تای دیگه اسمشون چی بود؟
+یانگ جونگین، آساهی ساتو، بی ونجون، جک میلر و آخری هم که خودمم.
فلیکس هومی کشید.
-پس تا اینجا چهارتا مضنون داریم.
+سه تا! جونگین مهربون ترین کسی بود که می‌شناختم سرشم به کار خودش بود.
دیگه فلیکس داشت سردرد میگرفت، اینهمه اطلاعات برای یکدفعه وارد شدن به مغزش زیادی بود، علاوه بر اون اگر اشتباهی می‌کرد فاجعه میشد. چشمهاش رو بست و نفسش رو فوت کرد تا شاید آرامش رو به نورون های مغزش برگردونه.
-اینطوری کاری از پیش نمی‌بریم. اصلا گیریم فهمیدیم کیه این یارو انقد کنس فرار کنیم دنبالمون میاد!
+خب فعلا این تنها راهه.
فلیکس طوری که انگار چیز مهمی به ذهنش خطور کرده به یکباره سر بلند کرد و با چشمهای گرد برگشت سمت هیونجین.
-شایدم نه؟
+نقشه‌ای داری؟
-یه تیم لازم داریم!
با صدای لونا که واسه شام صداشون میزد هردو دست از صحبت کشیدن، فلیکس با چشمهاش اشاره کرد برن و با امید به اینکه هیونجین متوجه شده لبخندی روی صورتش نشوند و راه افتاد سمت آشپزخونه تا اولین دستپخت دخترش رو امتحان کنه.

I am Deadpool!Where stories live. Discover now