گردن مرد نقابدار رو بین انگشتهای کشیدش گرفت و فشرد روی دیوار خیس پشتش.اخمهاش درهم رفته بود و صداش تو اون راهروی تاریک اکو پیدا میکرد.دندون قروچهای کرد و گردنش رو محکمتر به دیوار پرس کرد،طوری که انگار انتظار داشت با این کار دیوار و مرد هردو عقب تر برن.حالا پاهای شخص مقابلش رو هوا بود و نفسهاش داشت به شماره میافتاد اما هیچکدوم از اینا قرار نبود دل اون رو به رحم بیاره یا حتی ذرهای از حجم غیض تو صورتش کم کنه. به حدی عصبی بود که حتی برای حرف زدن هم دو طرف فکش از هم فاصله نمیگرفتن وکلماتش از بین دندوناش به بیرون درز پیدا میکرد
-گیرت انداختم آشغال آدم کش
ددپول خندهای کرد و دستهاش رو گذاشت رو مچ دستای پلیس مقابلش.با اینکه داشت خفه میشد اما صدای بمش مثل همیشه شوخ و سرزنده بود،چیزی که اون پلیس به سوهان روح و روان تشبیهش میکرد
+فرزی ازت خوشم اومده، چطوره یه جای دیگه گپ بزنیم؟این طرفا تمساح یکی از اون عوضیای کله گنده گم شده
دستش رو گذاشت روی مچ مرد بلندتر و در تقلای اکسیژن تلاش کرد تا چنگش بندازه اما بدنش بعد از درگیری اون شب و بعد افتادنش اینجا، چندان کارایی لازم رو نداشت! به علاوه مرد مقابلش قوی تر از آخرین دیدار نزدیکشون بود
دستش رو مشت کرد تا تو صورت نقاب دار منفورش فرود بیاره اما به یاد آورد که بخاطر مقررات مسخره پلیس نمیتونه اینکارو بکنه
+ببین رفیق من نمیدونم دقیقا چرا این مدت به خونم تشنهای پس چطوره با گفت و گو حلش کنیم هوم؟
از این حرف پوزخندی زد
-گفت و گو؟
دستش رو برد طرف ماسکش و علارغم فریادی که برای مانع کارش شدن از گلوی اون مرد خارج شد و تو اون تونل پیچید، از سرش خارجش کرد.مرد کوچیکتر روش رو اونطرفی کرد ، چشمهاش رو بست و به امید اینکه موهای بلندش مانع دیدن صورتش بشن،همزمان با کج کردن سرش فریاد زد:
+اون کوفتیو بزار سرجاش هرزه
پوزخندی ازینکه دشمنش در موضع ضعفه زد و چونش رو گرفت تا قیافهی احتمالا حال به هم زنش رو ببینه اما به محض برگردوندن صورتش و خوردن نور چراغ قوه بهشون،که کمک کرد منطره واضح تر بشه،ماسک از دستش افتاد و آثار تعجب تو چهرش نمایان شد-سه سال قبل،نیویورک سیتی-
روی سقف یکی از ساختمونایی که در بین آپارتمانای بلند نیویورک، متوسط به نظر میرسیدن نشسته بود و پاهاش رو همراه آهنگ یکی از گروه های تازه کار کرهای، که از رادیوی جیبیش پخش میشد تکون میداد.آهنگای کرهای رو به آهنگای رپ خیابونی نیویورک که حتی یه کلمشم معنی نداشت ترجیه میداد،هرچند مطمئن بود که اگه کره به دنیا میاومد عاشق آهنگای آمریکایی میشد.اینکه به چیزای دور از دسترس و ترجیحا خارجی علاقه داشته باشه تو ذاتش بود،نمیدونست چرا و تا وقتی این موضوع روزنه نوری تو زندگی تاریکش ایجاد میکرد،اونم ازش خوشش میاومد
-آی جاست وانا..
تازه رفته بود تو حس و میخواست با لیریک آهنگ بخونه اما زنگ خوردن گوشی قدیمیش مانع شد.چشمهاش رو چرخوند و تلاش کرد تا از جیبش بیرون بکشدش.همون گوشی پدربزرگش که هیچ کارایی جز تماس گرفتن نداشت و بهش رسیده بود.گوشی مسخرهای بود و صدا رو پخش میکرد اما بهتر از ردیابی شدن بخاطر یه گوشی هوشمند مجهز به جیپیاس بود
-ددپولم..یارو کچله چرا هنوز نرسیده من تو محلم
+چندلحظه وایسا،اون امشب جلسه داره اگرم نداشته باشه واسه عیاشی با حوریاش قطعا میاد.فقط چشمت به در کازینو باشه
-علافم که نکردی؟
+من پول اضافه واسه علاف کردن موشای فاضلاب ندارم.میخوام تمیز انجامش بدی، طرف از کازینو دارای کله گندس نصف هرزه های منطقه هم توسط اون تربیت میشن
با دیدن مرد سرتاسی که با چندتا عرازل-احتمالا بادیکارداش- دارن وارد کوچه میشن نیشخند زد ،زبونش رو کشید رو لب و دندونای بالاییش و ماسکش رو پایین کشید
-مهمونمون رسید
گوشی رو قطع کرد و همونطور که سلاح هارو از پشتش درمیاورد پرید پایین،درست وسط محافظای اون یارو و رو به روی خودش
-هی دادا میتونم یه ساندویچ مشت مهمونت کنم؟
حمله کردن دار و دستهی اون عوضی به سمتش فقط یه معنی میداد: وقت نمایشه!

YOU ARE READING
I am Deadpool!
Fanfiction"ددپول" کاپل: هیونلیکس ژانر: جنایی، انگست • تا حالا چیزی در مورد شغل خانوادگی شنیدین؟ ممکنه شغل خانوادگی شما پزشک، پارچه فروش یا نجار باشه اما کمتر کسی پیدا میشه که شغل قاتل رو از پدرش به ارث ببره، و فلیکس یکی از همون معدود افراد بود؛ تو زندگیش به ق...