اسب انقد با سرعت میرفت که هر لحظه ممکن بود از روی اسب بیوفته اما براش مهم نبود تنها چیزی که توی مغزش بود جونگین بود .
کیونگسو بعد از گرفتن ادرس . سوار اسب چانیول شد و با تمام سرعت به سمت اونجا میرفت .
جونگین توی جنگل و داخل یه کلبه بود .کلبه ای که یه بار کیونگسو اون رو دیده بود . جای ساده اما زیبایی بود .دیوار هایی که از بامبو بود و قدشون تا زیر گردن کیونگسو بود . خونه ای که کمی قدیمی به نظر میرسد اما داخلش انقد گرم و راحت بود که میتونستی تا ابد بدون اعتراض زندگی کنی .
بالاخره رسید .
دوماه پیش بود که جونگین با عجله به اهنگریش اومد و دستش رو گرفت و به اینجا اورده بودش چقد اون روز با جونگین دعوا کرد و حالا خودش با اخرین سرعت به اینجا اومده بود .
چرا همه چی یدفعه بهم ریخت . یعنی تقصیر اونه .
با قدم های بلند خودش رو به در کلبه رسوند و بازش کرد . به داخل رفت .
از چیزی که میدید دستش رو روی دهنش گذاشت .
اونی که اون وسط خوابیده بود درحالی که روی پیشونیش دستمال سفیدی بود جونگین نبود ، واقعا باید باور میکرد ..نه این امکان نداشت ..
جونگینی که کیونگسو میشناخت هیچ وقت یجا بند نمیشد . جونگینی که اون میشناخت کسی بود که از هر راهی برای جلب توجه استفاده میکرد شاید اینم یکی از همون روشا بود .
با بهت به جونگین نزدیک شد .وقتی بالای سرش رسید با دیدن لبای سفید و خشک شده جونگین روی زانوهاش افتاد و با بهت به جونگین که به نظر لاغر شده بود نگاه کرد و گفت:
_ هی .. هی با توام .. صدام رو نمیشنویی .دستش رو روی شونه جونگین گذاشت و تکونش داد .
وقتی هیچ عکس العملی ازش ندید محکم تکونش داد و با داد گفت :
_ لعنتی دارم تو رو صدا میزنم اون چشمای کثیفت رو باز کن حرومزاده .
با عجز ادامه داد :
_خواهش میکنم چشمات رو باز کن .
اشکی که توی چشماش جمع شده بود دیدش رو تار میکرد .خودش رو جلو تر کشید و دستش رو روی صورت سرد جونگین گذاشت و ادامه داد :
_ مگه بهم نمیگفتی هیچ وقت رهات نمیکنم پس الان چرا داری ترکم میکنی ؟؟ اصل میدونی توی این چهار روز چقد منتظرت بود ؟
با پایین اومدن اولین قطره اشک باقی اشکهاش مثل رودی خروشان به پایین ریختن و صورت سفیدش رو خیس کردن .
_ مگه نمیگفتی بدون من هیجا نمیری . مگه نمیگفتی عشقت رو توی دلم میکاری . هان ؟ الان که عشقت توی قلبم به یه درخت تنومد تبدیل شده چرا تنهام میزاری .
سرش رو خم کرد و بوسه کوتاهی روی اون لبای خشک گذاشت .
همین که خواست سرش رو به عقب ببره دستی دور گردنش حلقه شد و اون رو به جونگین نزدیک تر کرد و بوسه ای که عمیق شد .
«اینجا چه خبره ... مگه اون در حال میمردن نبود . پس چرا الان داره منو میبوسه »
خودش رو عقب کشید و به جونگین که با شیطنت نگاهش میکرد خیره شد .
با ورود جونمیون ، بکهیون ، چانیول و برادرش ییفان به داخل بهت زده بهشون خیره شد و دوباره به جونگین نگاه کرد .
نگاهش بین اون چهارتا و جونگین در گردش بود .. همه قطعات رو کنار هم گذاشت .
جونمیونی که بهش درباره بیماری جونگین گفته بود .
بکهیونی که مدام گریه میکرد و از اون میخواست تا هیونگش نمیره و الان با نیشی باز که همه دندون هاش رو در معرض دید قرار داده بود بهشون نگاه میکرد .
چانیولی که از اخرین خواسته جونگین گفته بود و الان با لبخند نگاهشون میکرد .
و ییفان ..

KAMU SEDANG MEMBACA
❖ 𝑳𝒖𝒔𝒕 𝑪𝒂𝒖𝒕𝒊𝒐𝒏 𝑳𝒐𝒗𝒆 ❖
Acak❀ خـلـاصه ❀( کامل شده ) کیونگسو پسرِ یتیمی که برای زنده موندن مجبور به اهنگری میشه چی میشه اگه کیم جونگین پسر تاجری که کیونگسو از بازرگانیش آهن میخره عاشق پسر کوچولوی ریزنقشی بشه که با وجود جسه کوچیکش کارای سختی روانجام میده که کای به عمرش نتونسته...