جونگسو به سرعت خودش رو به اغوش پدرش پرت کرد و صورتش رو به سینش مالید و گفت :
_ اپا حالت خوبه ؟ تو دیروز منو خیلی ترسوندی . اپا تو بدی .. بد .
به حالت قهر روش رو برگردوند و با جونگین روبرو شد .
با شوقی وصف نشدنی به سمت پدرش پرواز کرد و خودش رو توی اغوشش انداخت و گریه کرد .
کیونگسو و پیرمرد هر دو با بهت به روبروشون خیره شدن .
« اون اینجا چکار میکنه ؟»
با عصبانیتی غیرقابل کنترل سمت جونگسو رفت و اون رو از اغوش خیانتکار همسرش بیرون کشید .
با لحن حق به جانبی گفت :
_ تو توی خونه پدربزرگ من چه غلطی میکنی ؟؟
_ کیونگسو من ...
با بهت خواست توضیح بده، میخواست عذرخواهی کنه اما کلمه ای از زبونش خارج نشد .
کمی دور تر چانیول به اون دو نفر خیره شده بود .صبح زود که بکهیون برای خبر دادن رفت اون اینجا موند تا در کنار جونگین باشه ... و الان خوشحال بود .. برای هیونگ عزیزش خوشحال بود که بالاخره گم شدش رو پیدا کرده ..
چانیول و بکهیون میدونستن جایی که دارن میرن کجاست اما چیزی به جونگین نگفته بودن .اونها با خودشون فکر کردن شاید این تقدیر الهیه .شاید این بازی جدید خدایان بود که اون دو بار دیگه همدیگه رو ملاقات کنن .
کیونگسو با عصبانیت از کنار جونگین گذشت .
گریه های جونگسو بدجوری روی اعصابش بود . باتشر گفت :
_ سریع گریه کردن رو بس کن .
با این حرف نه تنها گریش قطع نشد بلکه شدتم گرفت.
جونگین به دنبالش رفت و جونگسو رو به زور از اغوشش گرفت:
_ عصبانیتت رو سر بچه خالی نکن .
کیونگسو با بهت به مرد پررو رو بروش نگاه کرد وبا لحن عصبی ای گفت :
_ اون پسر منه هر جور بخوام باهاش رفتار میکنم الانم اون رو بهم برگردون .
جونگین با عصبانیت داد کشید :
_ اون پسر منم هست .
تیکه های جور چین بالاخره کنار هم قرار گرفت .
پیرمرد یا همون اقای دو بزرگ بالاخره فهمید که چرا جونگسو اونطور برای یه غریبه اشک میریزه . از همه مهم تر بالاخره باعث عذاب پسرش رو پیدا کرده بود .
با قدم های محکم به سمتشون رفت و دستش رو بلند کرد و سیلی سهمگنی به صورت جونگین زد .
حق داشت .
اون پیرمرد حق داشت اون رو بزنه . با چیزایی که دیشب شنیده و دیده بود به همشون حق میداد .
اما جونگین پشیمون بود .
به ارومی جونگسو رو که دیگه گریه نمیکرد رو پایین گذاشت و با سری پایین افتاده گفت :
_ معذرت میخوام جناب دو .
این شروعی بود برای افروخته شدن اتیش خشم اون پیرمرد که توی این دنیا جز نوش و فرزندش چیز دیگه ای نداشت . انقد جونگین رو زد تا بالاخره کمی احساس راحتی کرد .
_ توی عوضی حقت بود بکشمت ولی نکشتم الانم زودتر خودتو اون قرارداد مسخرت رو از خونه من ببر بیرون .
جونگین به سختی بلند شد .
از بالای ابروش خون میومد وگوشه لبش پاره شده بود پهلوش تیرمیکشید و سرش درد میکرد اما بازم با سر سختی ایستاد :
_ منو ببخشید قربان ولی من هیجا نمیرم . تا وقتی با کیونگسو حرف نزنم هیجا نمیرم .

YOU ARE READING
❖ 𝑳𝒖𝒔𝒕 𝑪𝒂𝒖𝒕𝒊𝒐𝒏 𝑳𝒐𝒗𝒆 ❖
Random❀ خـلـاصه ❀( کامل شده ) کیونگسو پسرِ یتیمی که برای زنده موندن مجبور به اهنگری میشه چی میشه اگه کیم جونگین پسر تاجری که کیونگسو از بازرگانیش آهن میخره عاشق پسر کوچولوی ریزنقشی بشه که با وجود جسه کوچیکش کارای سختی روانجام میده که کای به عمرش نتونسته...