MY LITTEL BROTHER

55 23 16
                                    

جونگین با ترس از پشت کیونگسو بیرون اومد .

الان دلیل عصبانیت ییفان رو میفهمید .

جونگین خوب میدونست کیونگسو چقدر برای ییفان مهمه .

اونا از بچگی با هم بزرگ شده بودن و ییفان کیونگسو رو دونسنگ خودش میدید . از کودکی نمیگذاشت کسی به کیونگسو چیزی بگه یا اذیتش کنه و بعد از مرگ مادرش اون کسی بود که براش هم مادری کرد هم پدری و هم برادری ...

جونگین روی دو زانو نشست و دستاش رو روی اون ها گذاشت و چیزی نگفت . در حقیقت چیزی نداشت که بگه .

جونمیون با تشر گفت :

_ مگه نگقتم توضیح بده چرا ساکت شدی ؟

جونگین درحالی که بدنش عرق کرده بود با لکنت گفت :

_ هی .. هیونگ .. خ.. خب .. راستش .. راستش من .. اممم چطوری بگم .. اون شب من زیاد نوشیده بودم و نفهمیدم دارم چکار میکنم .

جونمیون با اخم های درهم گفت :

_ نفهمیدی به همین راحتی ؟

جونگین با عجز جواب داد :

_ هیونگ من .. من واقعا کیونگسو رو دوست دارم بدون اون نمیتونم زندگی کنم .

ییفان تکه خنده عصبی ای کرد وخواست چیزی بگه که جونمیون جلوش رو گرفت و گفت :

_ همین الان جلوی کیونگسو زانو میزنی و ازش بخاطر کار زشتت طلب بخشش میکنی و تا وقتی کیونگسو نبخشیدت حق نداری از جات بلند شی .

جونگین به خودش جرات داد وگفت :

_من بخاطر اون شب هیچ احساس تاسفی ندارم  در حقیقت خوشحالم که اون شب مست بودم وتونستم با کیونگسو باشم . من ..

با مشت ییفان حرف توی دهنش موند . از شدت ضربه صورتش به طرف دیگه متمایل شد ..

ییفان با داد گفت :

_ متاسف نیستی ؟ توی عوضی ... خودم میکشمت .

خواست از جاش بلندشه که جونمیون بار دیگه جلوش رو گرفت و با خونسردی ترسناکی گفت :

_ بشین ییفان .

ییفان با خشم نشست و صورتش رو برگردوند تا با دیدن چهره حق به جانب جونگین دوباره عصبانی نشه .

جونمیون با همون چهره خونسرد و ترسناکش به جونگین خیره شد وگفت :

_ که متاسف نیستی . خیلی خب باشه بگو ببینم اون شب کیونگسو هم باهات همکاری کرد .

جونگین زبونش رو از داخل با خجالت گاز گرفت و از کنار بدنش به کیونگسو نگاه کرد . ناراحتی به خوبی توی چهرش مشخص بود .

با صدای ارومی گفت :

_ نه .

جونمیون با خونسردی ادامه داد :

_تا الان ازش عذرخواهی کردی ؟

جونگین سری به نشونه " اره "تکون داد .

جونمیون ادامه داد:

_خب بگو ببینم اونم عذرخواهیت رو پذیرفته .

سرش رو به طرفین به نشونه "نه " تکون داد .

ارامشی که جونمیون داشت زیادی براش ترسناک بود .

جونمیون سرش رو تکون داد وگفت :

_حالا اخرین سوال و مهم ترینشون . ایا کیونگسو هم تو رو دوست داره ؟

جونگین سرش رو با ترس بالا گرفت و به چشم های پسرعموش خیره شد .

این سوال چیزی بود که هرگز دوست نداشت جوابش بده . بار ها از رفتار های کیونگسو متوجه تنفرش شده بود . اما بازم نمیخواست بپذیره .. دوست نداشت اخرین ریسمان امیدش رو از دست بده ..

❖ 𝑳𝒖𝒔𝒕 𝑪𝒂𝒖𝒕𝒊𝒐𝒏 𝑳𝒐𝒗𝒆 ❖Onde histórias criam vida. Descubra agora