❀دو سال بعد ❀
با عصبانیت لگدی به سطل اب وسط حیاط زد و داد بلندی کشید :
_ یعنی چی چاننننن .. چی داری میگی ... چرا باید قرار دادشون رو لغو کننن .
چان با لکنت رو به جونگین که کمی شکسته شده بود گفت :
_ جو ... جونگین .. اونا .. خب میدونی .. دختر رییس قبیله یانگ با رییس تجارت خونه چویی ازدواج کرده و اونا تمام اهنشون رو به اون تجارت خونه میفرستن .
جونگین با عصبانیت فریادی کشید .
چان دو دل بود که ایا خبر بعدی رو هم بده یا نه اما میترسید ..جونگین بی نهایت خشن و دمدمی مزاج شده بود .
جونگین که این پا و اون پا کردن چانیول رو دید گفت :
_ حرفت رو بزن .
چان عرق روی پیشونیش رو پاک کرد و گفت :
_ قصر خبردار شده که دیگه منبع اهنی نداریم میخواد حق انحصاری تامین اهنشون رو با خودمون بهم بزنه . اونا شش روز فرصت دادن تا منبع جدیدی پیدا کنیم در غیر این صورت با تجارت خونه چوی قرار داد میبندن .
با فریاد جونگین با ترس بار دیگه اب دهنشو قورت داد ...
_ لعنت به اون چویی شیوون لعنتی . اون حروم لقمه از زیر دست های من به اینجا رسیده و الان داره جلو راه من سنگ میندازه . من اون لعنتی رو میکشم .
جونگین گفت و شمیرش رو که توی دستش بود رو محکم تر گرفت و به قصد رفتن قدمی برداشت .
چان سریع به جلوش رفت و دستاش رو باز کرد و گفت :
_جونگین خواهش میکنم درست فک کن . الان وقت عصبانی شدن نیست . ما باید به فکر راه چاره باشیم .
جونگین با چشم های سرخ شده بهش خیره شد و گفت :
_ مگه راهیم مونده . چیزی تا ورشکستگیمون نمونده .اون یانگ عوضی تنها کسیه که اهن مرغوب با میزان بالا داره .
_ جونگین خواهش میکنم به منو بک وقت بده اون رفته تا جای دیگه ای رو پیدا کنه.
_ چطوری میخوای توی دو روز یه کوه اهن پیدا کنی که مرغوبم باشه .
_ تو فقط به ما وقت بده ما پیداش میکنیم . من شنیدم ییفان یه جا رو بلد . الان بکهیون پیشش رفته تا راضیش کنه بگه کجاست . میدونی که اون حاضر نیست برای اینجا کاری انجام بده و این..._ بسه خودم میدونم .
دو روز گذشت و هر لحظه بکهیون به ییفان التماس میکرد تا بگه و در اخر دست رو ی نقطه ضعفش گذاشت :
_ اگر کمی شرافت برات مونده نزار کلی ادم بیکار بشن .
و این شد که اون ادرس رو با بی میلی داد .
بک با خوشحالی و پرسرو صدا مثل همیشه به اونجا رفت تا خبر رو بده .
_ هیوووووونگگگگگگ بالاخره گفت .
جونگین با بد اخلاقی گفت :
_ خب کجاست ؟
_ جایی در جنوبه ایلسان . تا اون جا یه روز راهِ . باید زودتر راه بیوفتیم .
_ خیلی خب بریم .
اون سه نفر به سمت اون قبیله کوچیک اما ثروتمند حرکت کردن .
بک درباره اینکه رییس قبیله با هرکسی معامله نمیکنه گفت .
بین راه مدام به گذشته فک میکرد .
به قلبی که شکست .به بلاهایی که سرش اومد .
به زنی فاحشه در لباس اشراف زاده .
اون زن کسی که بدون چون و چرا ازدواجشون رو پذیرفته بود یه فاحشه بود و فقط برای اینکه از شر پدرش راحت بشه و در عین حال همسری خوش قیافه و پولدار داشته باشه ، همسرش شده بود .
درسته که جونگین حسی بهش نداشت و اون رو بیشتر شبیه کیسه ای پر از پول میدید اما دیدن خیانت چیزی نبود که بشه تحملش کرد .
YOU ARE READING
❖ 𝑳𝒖𝒔𝒕 𝑪𝒂𝒖𝒕𝒊𝒐𝒏 𝑳𝒐𝒗𝒆 ❖
Random❀ خـلـاصه ❀( کامل شده ) کیونگسو پسرِ یتیمی که برای زنده موندن مجبور به اهنگری میشه چی میشه اگه کیم جونگین پسر تاجری که کیونگسو از بازرگانیش آهن میخره عاشق پسر کوچولوی ریزنقشی بشه که با وجود جسه کوچیکش کارای سختی روانجام میده که کای به عمرش نتونسته...