𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑

1.3K 283 33
                                    


تهیونگ همین که در اتاق رو بست جونگکوک رو به دیوار کنار در کوبید و دستشو روی سینه اش گذاشت خیره به چشمای شیطون پسر مقابلش گفت:
-ازش خوشت اومده؟ خیلی قشنگ براندازش میکردی!

جونگکوک لیسی به لباش زد و توی چشمای تهیونگ نگاه کرد چشمایی که همیشه توشون عشق رو میخوند؛ کمی شجاعت به خرج داد و جواب داد:
-اره خب اون خوشگله و هیکل خوبی هم داره!
تند شدن نفس های گرم تهیونگ توی صورتش نشون میداد اون همین الانشم عصبانیه و کارش ساخته بود

تهیونگ بی توجه به اطرافش لباشو محکم روی لبای پسر فریبنده جلوش کوبید و بعد بوسه محکمی آروم ازش جدا شد و نفس هاشو توی گردنش خالی کرد چشماشو بسته بود و توی گردن جونگکوک نفس میکشید
جونگکوک که میدونست تهیونگ رو ناراحت کرده دستشو به آرومی پشت گردن تهیونگ کشید و با موهاش بازی کرد این کار ته ته اون رو آروم میکرد خم شد و بوسه کوتاهی روی گردنش زد و کنار گوشش زمزمه کرد

-تو مال منی ته ته سخت نگیر یکم اذیتت کردم!
تهیونگ چشماشو باز کرد و توی چشمای درشتش زل زد
-اینکارو باهام نکن کوکی چشمای تو برای منه فقط باید منو ببینه!
جونگکوک خندید و موهای پسر تخس رو به روش رو بهم ریخت
-درسته چشمای من مال تو هستن حالا بیا بریم شانس آوردیم طبقه سوم همیشه خلوته وگرنه الان جفتمونو انداخته بودن بیرون.

تهیونگ بوسه کوتاه اما عمیقی روی گونه پسر کیوتش کاشت و همراهش از پله ها پایین رفتن و توی لابی روی نیمکت های کنار آب نما نشستن و منتظر هوسوک موندن
حدودا پنج دقیقه بعد هوسوک با سر و وضع مرتب و لبخند به لب از پله ها پایین اومد و نزدیکشون شد
تهیونگ کنار رفت و بهش اشاره کرد بشینه
هوسوک کنار تهیونگ نشست و بعد کمی مکث گفت:
-فقد ما اینجا اهل کره هستیم؟
تهیونگ که هواسش به هوسوک بود سری تکون داد و گفت:
-اره فقط ما سه تاییم
-فکر کنم دیگه ما سه تا نباشیم!

اون دوتا با صدای جونگکوک بهش نگاه کردن نگاه جونگکوک رو دنبال کردن و به اکیپی که داشتن از در وارد مدرسه میشدن نگاه کردن و سعی کردن فکشونو که داشت میوفتاد نگه دارن

هوسوک خیره شده بود به اون سه پسر که با استایل سر تا پا مشکی وارد شده بودن و همه با تعجب نگاهشون میکردن
دوتاشون قدشون بلند بود و کسی که جلوشون راه میرفت کمی ازشون کوتاه تر بود پوستی به سفیدی برف و موهای سیاهی داشت به رنگ شب
هوسوک داشت فکر میکرد خدای من این پسر با گوشواره هاش یه بد بوی خیلی کوله و خبر نداشت اون دلشو برده!

هوسوک خیره شده بود به اون سه پسر که با استایل سر تا پا مشکی وارد شده بودن و همه با تعجب نگاهشون میکردندوتاشون قدشون بلند بود و کسی که جلوشون راه میرفت کمی ازشون کوتاه تر بود پوستی به سفیدی برف و موهای سیاهی داشت به رنگ شبهوسوک داشت فکر میکرد خدای ...

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.
𝐓𝐡𝐞 𝐅𝐚𝐥𝐥𝐞𝐧 ˢᵒᵖᵉOù les histoires vivent. Découvrez maintenant