هوسوک جای سرشو روی سینه یونگی جا به جا کرد و به پشت شیشه در های بالکن اتاقش خیره شد
خیلی سریع ظهر شده بود و اون و تنها کسی که توی دنیا داشت از صبح تا الان توی آغوش هم بودنبدون هیچ حرفی و فقط با لمس و نوازش های هم دیگه آرامش میگرفتن
آرامشی که صبح پدرش بهمش زده بود
صبحی که قرار بود برای همشون شیرین باشه...با صدای تقه خوردن به در اتاقش مثل جت از جا پرید
-هوسوک؟ میخوام بیام داخل!
خوبیش این بود که حداقل باباش بی خبر نمیومد توی اتاقش!
هوسوک دستپاچه بازوی یونگی رو کشید و بلندش کرد کتشو از روی تختش برداشت و داد دستش-برو برو عجله کن!
با صدای آروم و مضطربی گفت و در بالکن رو باز کرد
یونگی کتشو پوشید و دست راستشو روی گردن هوسوک گذاشت و لب هاشو به پیشونیش چسبوند
-شب برمیگردم مواظب خودت باش!-هوسوک؟
صدای پیچیدن کلید توی در اتاقش پیچید و در اتاقش باز شد
پدرش با چهره ای خنثی که هیچ احساسی رو منتقل نمیکرد وارد شد-چرا جوابمو نمیدادی؟
هوسوک نگاهشو گرفت و به زمین خیره شد
-توی بالکن بودم نشنیدم!
پدرش نگاه کوتاهی بهش انداخت و گفت:
-بیا وقت نهاره!هوسوک آهی کشید و گفت:
-گرسنه نیستم!
پدرش اصرار نکرد و در حالی که داشت میرفت گفت:
-هر طور مایلی...آقای جانگ در اتاق رو باز رها کرد و رفت، اون هرچقدرم که سخت گیر باشه به نظرش اینکه پسرش رو توی اتاقش زندانی کنه غیر انسانی و مسخره میومد هرچند اولش عصبانی بود و درو روی هوسوک قفل کرده بود...
بدون تفکر اضافه ای کلید رو روی در باز اتاق رها کرد و رفت
اون میدونست پسرش کسی نیست که بخواد فرار کنه!
البته که اون پسرش رو نمیشناخت...جونگکوک متعجب و گیج جلوی در اتاق باز جین هیونگش ایستاده بود و به جین که تند تند وسایلش رو جمع میکرد نگاه میکرد
نامجون هم مثل جین توی اتاق خودش بوداونا وسایل یونگی هیونگش رو هم جمع کرده بودن!
تهیونگ که حالش کمی بهتر شده بود از اتاقش خارج شد و دنبال جونگکوک گشت
وقتی دوست پسرشو پیدا کرد و کنارش ایستاد مثل اون متعجب به هیونگش نگاه کرد-هی اینجا چخبره؟!
جین کتاب های درسی روی میز رو برداشت و همرو توی سطل زباله ریخت و آهی کشید
-بابای هوسوک فهمیده اون با یونگی تو رابطس و حدس بزن چی شد!
کوک سرشو تکون داد تا چتری هاش کنار برن
-دستشو گرفت و دنبال خودش برد؟
جین بشکنی زد و با انگشت اشاره اش به کوک اشاره کرد
-دقیقن!تهیونگ گیج سرش رو خاروند و گفت:
-چی؟
-و یونگی هم با دعوای وحشتناکی که با جیمین کرد اخراج شدنش صد درصده و ما هم داریم میریم چون جایی برای ما وجود نداره!جونگکوک ناراحت به نامجون که تازه اومده بود نگاه کرد و گفت:
-هیونگ مارو تنها میزارین؟ ما حتی نتونستیم از هوسوکی هیونگ و یونگی هیونگ خدافظی کنیم اصلا یونگی هیونگ کجاست؟!
-آه اون پسره ی کله شق گذاشت رفت!
جین دستاشو توی هوا تکون داد و به ادامه کارش رسید
ESTÁS LEYENDO
𝐓𝐡𝐞 𝐅𝐚𝐥𝐥𝐞𝐧 ˢᵒᵖᵉ
Fantasía[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] -میدونی چند هزار سال منتظر بودم تو متولد بشی؟! انتظار کشیدن برای من خیلی سخته و از دست دادنت برام سخت تر فکر از دست دادنت باعث میشه بخوام هر روز بمیرم و زنده بشم...🖤🖇 • کاپل اصلی: سپ (یونگی تاپ) کاپل فرعی: نامجین، ویکوک ژانر:...