𝘗𝘢𝘳𝘵 𝟐¬

1.9K 364 73
                                    

+چرا نمیخوری؟

×میل ندارم

کنارش نشستم و قاشق رو پر کردم.

+دهنتو باز کن

×هیونگ خجالت زدم نکن..واقعا اشتها ندارم

+منتظرم

جیسونگ به اجبار دهنشو باز کرد و قاشق پر از برنج توی دهنش فرود اومد.

×خودم میخورم

+آفرین

×همه داشتن نگاهمون میکردن..

+بخاطر این نیست که داشتم به زور بهت غذا میدادم..چون همشون میدونن من دوست پسر دارم..بخاطر اینه که تو خیلی محبوبی توی مدرسه

×شوخی مسخره ای بود

×عاخه بقیه باید از چی من خوششون بیاد؟

+چی کم داری جیسونگ؟

+بگو تا بزنمت

×یاح

+این زنگ رو بیخیال شو بیا بریم خونه

×هیونگ من باید باشم

+بیخیال فقط یک زنگ فاکیه

با قیافه کیوتی به جیسونگ نگاه کرد و اون پسر نتونست نه بگه.

×باشه بریم

+اخجون

گوشیش رو برداشت و با گرفتن شما رانندش بهش خبر داد که خیلی زود خودشو برسونه.

.............

'فلیکس'

لباس سفیدمو پرت کردم توی بغلش و گفتم:

+بیا ببین اینو دوست داری؟

×وای من که گفتم همون اولی خوبه.. چرا انقدر لباس داری بهم میدی؟

+تو خیلی خجالتیی برای همین چند مدل لباس بهت دادم که هر کدوم توش راحت تری رو بپوشی

+وای اصلا نمیدونم بیا هرچی تو کمد هست برا خودت..

جیسونگ خنده ای کرد و با قیافه کیوتش گفت:

×لازم نیست هیونگی

+هیس شو بچه

خودمو رو تخت انداختم و آهی کشیدم.

+جیسونگی..امشب پاپا و آپا دیر میان..بیا بریم بیرون یکم خوش بگذرونیم

×کجا میخوایم بریم؟

+ی رستوران خیلی خفن میشناسم..بریم اونجا

سرشو به نشونه موافقت تکون داد و با جیغ بلند شدم و لباسام رو عوض کردم.

............

عادت نداشت به این همه تجملات و براش غیر طبیعی بود.
بار دیگه به لباس های گرون قیمتی که فلیکس بهش داده بود نگاه کرد و لبخند کوچیکی زد.
باید خیلی خوب از این لحظه ها استفاده می‌کرد!
فلیکس سرش توی گوشیش بود و هر از گاهی با راننده حرف می‌زد.
بلاخره رسیدن و دهن جیسونگ با دیدن فضای شیک اونجا باز موند.

𝘚𝘸𝘦𝘦𝘵 𝘗𝘳𝘰𝘣𝘭𝘦𝘮¬Where stories live. Discover now