+چرا نمیخوری؟
×میل ندارم
کنارش نشستم و قاشق رو پر کردم.
+دهنتو باز کن
×هیونگ خجالت زدم نکن..واقعا اشتها ندارم
+منتظرم
جیسونگ به اجبار دهنشو باز کرد و قاشق پر از برنج توی دهنش فرود اومد.
×خودم میخورم
+آفرین
×همه داشتن نگاهمون میکردن..
+بخاطر این نیست که داشتم به زور بهت غذا میدادم..چون همشون میدونن من دوست پسر دارم..بخاطر اینه که تو خیلی محبوبی توی مدرسه
×شوخی مسخره ای بود
×عاخه بقیه باید از چی من خوششون بیاد؟
+چی کم داری جیسونگ؟
+بگو تا بزنمت
×یاح
+این زنگ رو بیخیال شو بیا بریم خونه
×هیونگ من باید باشم
+بیخیال فقط یک زنگ فاکیه
با قیافه کیوتی به جیسونگ نگاه کرد و اون پسر نتونست نه بگه.
×باشه بریم
+اخجون
گوشیش رو برداشت و با گرفتن شما رانندش بهش خبر داد که خیلی زود خودشو برسونه.
.............
'فلیکس'
لباس سفیدمو پرت کردم توی بغلش و گفتم:
+بیا ببین اینو دوست داری؟
×وای من که گفتم همون اولی خوبه.. چرا انقدر لباس داری بهم میدی؟
+تو خیلی خجالتیی برای همین چند مدل لباس بهت دادم که هر کدوم توش راحت تری رو بپوشی
+وای اصلا نمیدونم بیا هرچی تو کمد هست برا خودت..
جیسونگ خنده ای کرد و با قیافه کیوتش گفت:
×لازم نیست هیونگی
+هیس شو بچه
خودمو رو تخت انداختم و آهی کشیدم.
+جیسونگی..امشب پاپا و آپا دیر میان..بیا بریم بیرون یکم خوش بگذرونیم
×کجا میخوایم بریم؟
+ی رستوران خیلی خفن میشناسم..بریم اونجا
سرشو به نشونه موافقت تکون داد و با جیغ بلند شدم و لباسام رو عوض کردم.
............
عادت نداشت به این همه تجملات و براش غیر طبیعی بود.
بار دیگه به لباس های گرون قیمتی که فلیکس بهش داده بود نگاه کرد و لبخند کوچیکی زد.
باید خیلی خوب از این لحظه ها استفاده میکرد!
فلیکس سرش توی گوشیش بود و هر از گاهی با راننده حرف میزد.
بلاخره رسیدن و دهن جیسونگ با دیدن فضای شیک اونجا باز موند.
YOU ARE READING
𝘚𝘸𝘦𝘦𝘵 𝘗𝘳𝘰𝘣𝘭𝘦𝘮¬
Fanfiction¬𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦=𝘏𝘺𝘶𝘯𝘭𝘪𝘹_𝘔𝘪𝘯𝘴𝘶𝘯𝘨 ¬𝘎𝘢𝘯𝘦𝘳=𝘚𝘮𝘶𝘵_𝘚𝘭𝘪𝘤𝘦 𝘰𝘧 𝘓𝘪𝘧𝘦 '''''''''''''''''''''''''''''''''""""""""" ¬اگه میدونست قراره چه بلایی سر قلبش بیاد هیچوقت پا به اون خونه لعنتی نمیزاشت¬ '''''''''''''''''''''''''''''''''"""""...