جیغ بلندش رو توی بالش خفه کرد و مثل بچه ها شروع به رقصیدن کرد.
انقدر خوشحال بود که به معنای واقعی دیوونه شده بود.
و علتش جز هوانگ هیونجین کی میتونست باشه؟
از صبح که فهمیده بود هیونجین اونارو برای ناهار قراره ببره بیرون لبخند از صورتش نرفته بود کنار و حتی ته یونگ هم فهمیده بود پسر کوچولوش چقدر خوشحاله.
موقع صبحانه، غذا دادن به مگی و حتی حموم کردنش هم به اون مرد جذاب فکر کرده بود و نمیتونست دست از فکر کردن بهش برداره.
میخواست بهترین لباس هاشو برای هیونجین بپوشه و حسابی بدرخشه.
لحظه ای جیسونگ از ذهنش گذشت ولی خودخواهانه با خودش زمزمه کرد:'اونم میتونه به خودش برسه تا بدرخشه!'
از اونجایی که قرار بود برن طبیعت پس نمیتونست از استایل های شیک همیشگیش استفاده کنه.
شلوارک کوتاه و تیشرت سفیدی برداشت و پوشید.
صندل های چرم سفیدش هم به استایلش اضافه کرد و روی صندلی مقابل اینه نشست.
حالا وقت میکاپ بود!
موهاش رو مرتب کرد و گیره های سفید که به شکل گل بودن رو به موهاش زد.
مثل همیشه آرایش چشم بی نظیری انجام داد و تا جایی که میتونست لباش رو قرمز و براق کرد.
اکسسوری های سفیدش رو انتخاب کرد و برای آخرین با توی آینه به خودش نگاه کرد.
خب اون زیادی کیوت شده بود و قطعا هیونجین بعد از دیدنش قرار نبود دست از نگاه کردن بهش برداره.
کیف کوچیک دستیش رو برداشت و گوشی و وسایل مورد نیازش رو گذاشت داخلش.
مگی رو بغل کرد و از خونه خارج شد.
سوار ماشین شد و منتظر موند ته یونگ و جیسونگ هم خودشونو برسونن.×ببینم شما برای کی انقدر خوشگل کردین؟
با صدای کیوت و کش داری که جهیون عاشقش بود جواب داد:
+برای اپای سکسیم
×اوهه بچه جلو پاپات از این حرفا نزنیا
+چشم ددی
×یاح اون ددی منه فلیکس
ته یونگ با اخمی که شباهت زیادی به اخم های فلیکس داشت بهش نگاه کرد و باعث شد اون پسر بلند بخنده.
+ددیت برای خودت.. من خودم ددی دارم
×اوهه..چندتا چندتا گلم؟
فلیکس که متوجه منظور ته یونگ شده بود گونه هاش رنگ گرفتن و از ورود جیسونگ سو استفاده کرد و گفت:
+ایگووووو نگاش کن
×هیونگ یکی باید اینو به خودت بگه.. میخوای کشتار راه بندازی؟
+عاح عزیزم.. من همیشه جذاب بودم
جیسونگ به لحن فوقالعاده مسخره هیونگش خندید و با دیدن یونجون گفت:
×مگه یونجون هم قرار بود بیاد؟
+چی؟
صدای فلیکس بود که تنش یخ بسته بود.
آره خودش بود.
یونجون که در ماشین رو باز کرد و کنار فلیکس نشست.
YOU ARE READING
𝘚𝘸𝘦𝘦𝘵 𝘗𝘳𝘰𝘣𝘭𝘦𝘮¬
Fanfiction¬𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦=𝘏𝘺𝘶𝘯𝘭𝘪𝘹_𝘔𝘪𝘯𝘴𝘶𝘯𝘨 ¬𝘎𝘢𝘯𝘦𝘳=𝘚𝘮𝘶𝘵_𝘚𝘭𝘪𝘤𝘦 𝘰𝘧 𝘓𝘪𝘧𝘦 '''''''''''''''''''''''''''''''''""""""""" ¬اگه میدونست قراره چه بلایی سر قلبش بیاد هیچوقت پا به اون خونه لعنتی نمیزاشت¬ '''''''''''''''''''''''''''''''''"""""...