𝘗𝘢𝘳𝘵 𝟏𝟏¬

1.5K 281 64
                                    


×ببینم تو فلیکس نیستی؟

+من؟

چشمای آنا تنگ شدن و با دقت سر تا پای اون پسر رو برانداز کرد.

×خودتی..لی فلیکس!

فلیکس ترسیده لباس هیونجین رو تو مشتش گرفت و بلاخره صدای اون پسر در اومد.

_اینجا چیکار میکنید؟

×میخواستم ببینم چ غلطی دارین اینجا میکنید که حتی یک زنگ بهم نمیزنی..و الان فهمیدم مشغول چه کارایی هستین!

با تمسخر گفت و هیونجین پوزخندی زد.

_به خواست خودتون دنبال یک همسر مناسب بودم و فک میکنم پیداش کردم..

قلب جیسونگ تیکه تیکه شد.
یعنی به همین آسونی ایندش به باد رفت؟
یعنی باید برمی‌گشت به همون زندگی داغون قبلیش و سخت تر از قبل ادامه می‌داد؟
درسته دوسش نداشت ولی مجبور بود.
البته این اجبار دیگ از بین رفته بود..چرا که اون پسر جذب هیونگش شده بود.!
هیونگی که بهش حسودی می‌کرد.

×و نگو که با این پسره ی....میخوای ازدواج کنی!

_فلیکس بهترینه!

×چطوری اجازه میدی با یک پسری مثل اون رابطه داشته باشی؟

×هیچ میفهمی اون از خانواده لی عه؟

هیونجین کم کم داشت به شباهت فلیکس و فلور پی می برد و حالا می‌فهمید چرا انقدر رفتار هاش براش اشنان!
تقصیر فلیکس نبود ولی ناخودآگاه یاد دوران قدیم افتاده بود..
چقدر فلیکس شبیه فلور بود!

+من..نمیفهمم راجب چی صحبت می‌کنید!

×فقط لازمه پاتو از خونه ما بزاری بیرون..اینطوری همه چی حل میشه!

بهش برخورده بود.
اره اون فلیکس مغرور و لجباز بود و همچین رفتاری اعصابش رو بهم میریخت.
بدون توجه به هیونجین سمت در رفت ولی با یاد آوری اینکه جیسونگ هم اونجاس، راه رو برگشت و سریع دستشو گرفت ولی دست مینهو مانع بلند کردنش شد.
با قیافه عصبی و خنده فیکی که خیلی ترسناک بود گفت:

×کجا؟

+مادر عزیزتون بدون توضیح داره منو بیرون میکنه..منم دلیلی نمیبینم داداش کوچولوم رو اینجا بزارم!

دستشو کشید و اون پسر از قدرت دست هیونگش جا خورد.
پشت سر فلیکس از خونه خارج شد و با آسانسور به پایین رفتن.
الان وقت نداشت به این فکر کنه چرا هیونجین دنبالش نیومد یا حرفای لعنتی اون زن چ معنی دارن!
فقط می‌خواست بره بغل پاپاش و تا نفس داره گریه کنه..
گوشیشو سریع روشن کرد و اولین شماره ای که به ذهنش اومد رو گرفت.

+الو یون..میتونی بیای دنبالم؟

....................

خودشو به ته یونگ رسوند و محکم بغلش کرد.
جیسونگ با لبخند تلخی که روی لباش بود، از پله ها بالا رفت و خودشو رو تخت انداخت.
اون باید همیشه همینطوری ادامه می‌داد..بدون اینکه کسی نگرانش بشه یا بهش محبت و توجهی بشه!

𝘚𝘸𝘦𝘦𝘵 𝘗𝘳𝘰𝘣𝘭𝘦𝘮¬Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ