𝘗𝘢𝘳𝘵 𝟏𝟎¬

1.5K 289 68
                                    


خودشو به دوست پسر جدیدش رسوند و محکم لباشو بوسید.
هیونجین کمربندشو باز کرد و فلیکسو روی پاهاش نشوند.
دستای فلیکس روی تیشرت سبز رنگ هیونجین نشستن و بعدش بازو های بیرون زدش رو لمس کردن.

_خوبی کوچولو؟

+اوهوم..

مثل پیشی ها سرشو به گردن هیونجین می‌مالید و صداهایی از خودش در میورد.

_عاخ..نکن دیگه.. قلب ددی جا نداره

بوسه ای روی گردنش گذاشت و روی صندلیش برگشت.
هیونجین هم ماشینو روشن کرد و به فروشگاهی که فلیکس گفته بود رفتن.
دستاشون توی همدیگه حلقه شده بودن و مثل یک زوج کیوت به نظر میومدن.
شاید قبلا این کارا برای هیونجین 32 ساله خیلی مسخره و چرت به نظر میومد ولی با فلیکس نه!
گرفتن تیک تاک اونم وسط پاساژ به اون شلوغی شاید عجیب میومد خصوصا که هیونجین اهل این کارا نبود ولی وقتی فلیکس دوست داشت حرفی باقی میموند؟
تیک تاک هم گرفتن و کلی خندیدن و حتی هیونجین فلیکس رو کول کرد و بدون توجه به نگاه مردم به مغازه های مختلف بردش.
در حالی که فلیکس مثل یک بیبی لوس روی کول ددیش بود و آب‌نبات چوبی صورتی میمکید و تمام لباش صورتی و چسبنده شده بودن، هیونجین ساک های خرید رنگی دستش بود و از سنگینی اون همه چیزی که بهش اویزون بود از زیر هدبند مشکیش عرق میریخت و رگ دستاش زده بودن بیرون.
بعد از گذاشتن وسایل داخل ماشین، بلاخره فلیکس اومد پایین و به فست فودی نزدیک اونجا رفتن.
فلیکس همش در حال عکاسی از هیونجین بود و لبخند از روی لباش کنار نمی‌رفت..هیونجین هم تظاهر می‌کرد حواسش نیست و فقط داره منو رو نگاه میکنه.!

_چی میخوری بیبی؟

+عاح من سیب زمینی سرخ کرده میخوام با سس اضافه

سری تکون داد و بعد از ثبت سفارشات، آهی کشید.
بدنش بخاطر ساعت ها حمل کردن فلیکس و اون همه خرید کمی درد میکرد.
با گذاشته شدن بوسه ای روی لباش چشماش تا آخرین درجه باز شدن و به فلیکس که گونه هاش قرمز شده بودن و لباش هنوزم صورتی و چسبو بودن خیره شد.
وقت رو تلف نکرد و لباشو روی لبای کوچیکش کوبید.
مزه توت فرنگی رو حس کرد و لبخند کوچیکی زد..دستشو دور کمر باریک و روی لباس بنفش نازکش گذاشت و بیشتر به سمت خودش فشار داد.
با دیدن غذاهاشون که روی میز چیده میشدن، بوسه دیگه ای از لباس خوشمزه کوچولوش گرفت و جدا شد.
گارسون جوون به حدی خجالت کشیده بود که خجالت می‌کشید بهشون نگاه کنه! و بعد از گذاشتن غذا ها به سریع ترین نحو ممکن زودی اونجا رو ترک کرد.
نگاه هیونجین به یقه باز لباسش و بعد کبودی های روی گردن سفیدش افتاد و گفت:

_کاش داخل خونه بودیم

+یاح دیگه چی..

نیشخندی زد و تو سکوت به غذا خوردنشون ادامه دادن..البته که با نگاه هاشون همدیگه رو خوردن!

.................

جیسونگ مشغول میکاپ با لوازم آرایش فلیکس شده بود تا یکم از این وضع در بیاد و دیگه به اتفاقی که بین خودش و لینو افتاده فکر نکنه که گوشیش زنگ خورد و اسم 'لینو شی جذاب' روش افتاد..
صداشو قطع کرد و مشغول ادامه میکاپش شد ولی با دیدن پیامش استرسی به وجودش منتقل شد..

×پایین منتظرم

با عجله لباس پوشید و سرسری با ته یونگ خداحافظی کرد.
خودشو به موتور مشکی رنگی که لینو سوارش بود رسوند و سلام آرومی کرد.
لینو فقط سری تکون داد و گفت:

×محکم بگیر نیوفتی

برای جلوگیری از افتادنش با دستای لرزون کت چرم لینو رو توی مشتش گرفت و سرشو روی شونش گذاشت.
نمیدونست قراره کجا برن و لینو چرا انقدر عصبیه.. فقط امیدوار بود همه چی به خوبی پیش بره!

..................

داخل پارکینگ آپارتمانی با طبقات زیاد شدن و بعد از خاموش کردن موتور، پیاده شدن.
جیسونگ استرس داشت و حتی نمی‌دونست اینجا کجاس!
داخل آسانسور شدن و لینو شماره طبقه 22 رو زد.
نگاهی به خودش کرد و از خودش تشکر کرد که حداقل میکاپ کرده و سر و وضعش بهم ریخته نیست!
بلاخره اسانسور ایستاد و پشت سر لینو ازش خارج شد.
لینو جلوی در قهوه ای رنگ تیره ای متوقف شد و رمز رو وارد کرد.

×بیا داخل

با صدای سردی زمزمه کرد و جیسونگ با استرسی که بیشتر شده بود داخل خونه شد.

×بشین

روی مبل مشکی رنگ نشست.
همین که می‌خواست حرف بزنه صدای مادرش رو شنید و با شوک برگشت طرفش.

×لینو؟

مادرش سفت بغلش کرد و لینو هنوز در حال هضم اتفاقی بود که افتاده بود..تا جایی که به یاد داشت مادرش و ناپدریش آمریکا بودن و الان اینجا چیکار میکردن؟
اینجا آپارتمان لینو و هیونجین بود!
اصلا دلش نمی‌خواست الان ملاقاتشون کنه و اونم با جیسونگ و با اعصاب داغونش!
لعنتی فرستاد و با بی میلی مادرش رو متقابلا بغل کرد.
و حالا وقت سوالات مادرش بود که این پسر مو آبی کیه و اینجا و این وقت شب چیکار میکنه!

.................

داخل آسانسور شدن و مشغول بوسیدن همدیگه شدن.
انگشت های بلندش دنبال شماره 22 گشت و بعد از فشردن کلید، فلیکس رو بغل کرد و پاهاشو دور کمرش حلقه کرد.
سمت گردنش رفت و محکم مکیدش و هیچ اهمیتی به دوربینی که توی آسانسور بود نداد.
فلیکس ناله اشو توی دهنش خفه کرد و موهای هیونجین رو کشید.
با ایستادن آسانسور، رفتن بیرون و هیونجین با عجله رمز رو زد.
با سرعت فلیکس رو بغل کرد و خنده فلیکس رفت هوا.
هیونجین هم با خنده مشغول بوسیدن و گاز گرفتن گردنش شد و در رو محکم بست.
همین که می‌خواست بره تو اتاق چشمش به 4 نفر افتاد و فلیکس رو گذاشت روی زمین.
فلیکس که گیج بود و کمی خوابش میومد، رد نگاه هیونجین رو گرفت و با شوک به لینو و جیسونگ و یک زن و مرد میانسال خیره شد.
خب..وضعشون خوب نبود.. لب و گردن فلیکس کبود بودن و لباسش هم موقع برگشت از فست فودی گیر کرده بود و پاره شده بود.
موهاش از عرق خیس بودن و پاهاش توان ایستادن نداشتن و دستاش از فشاری که به بدن هیونجین و موهاش وارد کرده بود سرخ بودن..
و هیونجینی که عرق کرده به نامادریش و پدرش و برادر ناتنی و دوست کوچولو بیبیش خیره شده بود، فقط میدونست وضع جالبی نیست و هرچه زودتر باید در بره که صدای نامادریش رعشه به تنش انداخت.‌!

×ببینم..تو فلیکس نیستی؟

...............

𝘚𝘸𝘦𝘦𝘵 𝘗𝘳𝘰𝘣𝘭𝘦𝘮¬Where stories live. Discover now