𝘗𝘢𝘳𝘵 𝟏𝟐¬

1.4K 285 19
                                    


همیشه از بودن توی هواپیما حالش بد میشد و الان هم حالت تهوع شدید و سر گیجه داشت.

+نمیخوای بگی کجا داریم میریم؟

_هاوایی

سری تکون داد و دوباره چشماشو بست.
دلش نمیخواست بیشتر از این حالش بد شه!

...................

خودشو رو تخت پرت کرد و پتو رو کشید روی بدنش.

_شب میریم کنار ساحل

+خستم

_ولی کل امروز رو خواب بودی

+ولی هنوزم خستم

نمیدونست چرا از دستش عصبانی بود و حتی دلش نمیخواست صداشو بشنوه.
خوابش هم نمی‌برد و اعصابش خورد بود..لباساشو در آورد و داخل حموم شد.
وان رو پر آب کرد و دراز کشید.
وقتی همه چی یهویی پیش می‌رفت افتضاح بود!

...................

تیشرت سفید و گشاد هیونجین رو پوشید و در حالی که موهاشو با حوله کوچیک خشک می‌کرد، کنار هیونجین نشست.

+مهم نیست شلواری.. شلوارکی چیزی نداشته باشم..ولی کفش ندارم میدونی؟

با تمسخر و لحن عصبی گفت.

_برات میخرم عزیزم

+باید تا وقتی نخریدی کولم کنی

_ایده خوبیه انجل

قلبش لرزید.

+یاح من الان باهات قهرم.. ی کاری نکن منصرف بشم

_قصدم همینه سوویتی

لبخند کوچیکی روی لبش اومد ولی سریع محوش کرد..

..................

فلیکس رو تا مغازه کول کرده بود و بعد به انتخاب خودش چند جفت صندل و دمپایی براش خریده بود و بعد از تحویل دادنشون به راننده شخصیش، به ساحل رفتن.
باد خنکی می‌وزید و صدای دریا به فلیکس آرامش میداد.
دست پسر قد بلند روی پوست سفید فلیکس نشست و با لبخند محوی بهش خیره شد.

_ممکنه چیزی که میخوام بگم باعث ناراحتیت بشه انجل

قلب فلیکس محکم به سینش می‌خورد و نمیدونست هیونجین قراره راجب چی حرف بزنه.

_نگران نباش فرشته کوچولو من..هرچی بشه..هرچی بگم..مهم اینه من الان دوست دارم

+بیشتر از این نگرانم نکن و بگو

_حرفای نامادریم رو یادته دیگ؟

+محاله یادم بره

این فلیکس شبیه فلور بود.
گستاخ و حرفاش ک پر از نیش و کنایه بودن.

_موقعی که 15 سالم بود از یک دختر خوشم میومد..اون دختر همسایه ما بود و خیلی وقت بود که می‌شناختمش..حتی مدرسمون هم یکی بود..و همکلاسی بودیم..

𝘚𝘸𝘦𝘦𝘵 𝘗𝘳𝘰𝘣𝘭𝘦𝘮¬Où les histoires vivent. Découvrez maintenant