همیشه از بودن توی هواپیما حالش بد میشد و الان هم حالت تهوع شدید و سر گیجه داشت.+نمیخوای بگی کجا داریم میریم؟
_هاوایی
سری تکون داد و دوباره چشماشو بست.
دلش نمیخواست بیشتر از این حالش بد شه!...................
خودشو رو تخت پرت کرد و پتو رو کشید روی بدنش.
_شب میریم کنار ساحل
+خستم
_ولی کل امروز رو خواب بودی
+ولی هنوزم خستم
نمیدونست چرا از دستش عصبانی بود و حتی دلش نمیخواست صداشو بشنوه.
خوابش هم نمیبرد و اعصابش خورد بود..لباساشو در آورد و داخل حموم شد.
وان رو پر آب کرد و دراز کشید.
وقتی همه چی یهویی پیش میرفت افتضاح بود!...................
تیشرت سفید و گشاد هیونجین رو پوشید و در حالی که موهاشو با حوله کوچیک خشک میکرد، کنار هیونجین نشست.
+مهم نیست شلواری.. شلوارکی چیزی نداشته باشم..ولی کفش ندارم میدونی؟
با تمسخر و لحن عصبی گفت.
_برات میخرم عزیزم
+باید تا وقتی نخریدی کولم کنی
_ایده خوبیه انجل
قلبش لرزید.
+یاح من الان باهات قهرم.. ی کاری نکن منصرف بشم
_قصدم همینه سوویتی
لبخند کوچیکی روی لبش اومد ولی سریع محوش کرد..
..................
فلیکس رو تا مغازه کول کرده بود و بعد به انتخاب خودش چند جفت صندل و دمپایی براش خریده بود و بعد از تحویل دادنشون به راننده شخصیش، به ساحل رفتن.
باد خنکی میوزید و صدای دریا به فلیکس آرامش میداد.
دست پسر قد بلند روی پوست سفید فلیکس نشست و با لبخند محوی بهش خیره شد._ممکنه چیزی که میخوام بگم باعث ناراحتیت بشه انجل
قلب فلیکس محکم به سینش میخورد و نمیدونست هیونجین قراره راجب چی حرف بزنه.
_نگران نباش فرشته کوچولو من..هرچی بشه..هرچی بگم..مهم اینه من الان دوست دارم
+بیشتر از این نگرانم نکن و بگو
_حرفای نامادریم رو یادته دیگ؟
+محاله یادم بره
این فلیکس شبیه فلور بود.
گستاخ و حرفاش ک پر از نیش و کنایه بودن._موقعی که 15 سالم بود از یک دختر خوشم میومد..اون دختر همسایه ما بود و خیلی وقت بود که میشناختمش..حتی مدرسمون هم یکی بود..و همکلاسی بودیم..
VOUS LISEZ
𝘚𝘸𝘦𝘦𝘵 𝘗𝘳𝘰𝘣𝘭𝘦𝘮¬
Fanfiction¬𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦=𝘏𝘺𝘶𝘯𝘭𝘪𝘹_𝘔𝘪𝘯𝘴𝘶𝘯𝘨 ¬𝘎𝘢𝘯𝘦𝘳=𝘚𝘮𝘶𝘵_𝘚𝘭𝘪𝘤𝘦 𝘰𝘧 𝘓𝘪𝘧𝘦 '''''''''''''''''''''''''''''''''""""""""" ¬اگه میدونست قراره چه بلایی سر قلبش بیاد هیچوقت پا به اون خونه لعنتی نمیزاشت¬ '''''''''''''''''''''''''''''''''"""""...