'فلیکس'
با جیسونگ کلی بازی کرده بودیم و بعدش به مگی غذا داده بودیم.
توی اتاق دراز کشیده بودیم که ته یونگ صدامون زد بریم پایین.×بشینید میخوام ی چیزی بگم
جیسونگ با استرس کنارم نشست.
×یکی از دوستام هم ازم کمک میخواست..در واقع فک میکرد من ازدواج نکردم و میخواست ی جورایی من دوست پسرش بشم؟
×ولی وقتی فهمید خودم ازدواج کردم کلا بیخیال شد.. تا اینکه من جیسونگ رو بهش معرفی کردم..
×خب میدونید اونطوری که توضیح داد فقط میخواد دهن مامان باباش رو ببنده تا تمام شرکت رو به نام خودش بکنن و برای اینکار نیاز به ی پارتنر داره
×که خب ی ازدواج ساختگی هم نیازه..
×و قسمت خوبش اینه که هم اون به شرکتش میرسه و هم تو میتونی برگردی پیش خانوادت.. هم پولداره هم خوش قیافه.. همسن منم هست..
×خب..راستش مجبورم دیگ..!
×ازت نظر خودت آره..
×و بهم گفت اگ موافقی امشب بریم خونش!
حس خوبی نداشتم و دستام عرق کرده بودن.
×بریم..
............
دلیل این همه رسیدن به خودم رو درک نمیکردم.
با فکر اینکه 'آره من همیشه اینطوری ام' خودمو قانع کردم و به جیسونگ که عالی به نظر میرسید خیره شدم.+واو..چقدر خوشگل شدی
×من میترسم تورو ببینه پشیمون بشه
+کتک میخوای؟
×آروم هیونگ
+پس انقدر هیونگت رو حرص نده
سوار ماشین شدیم و بعد طی کردن ی مسافت کوتاه رسیدیم.
×این خونس یا قصره؟
ته یونگ و جهیون و جیسونگ وارد شدن من و آخرین نفر بودم.
اصلا حس خوبی نداشتم و همین که پامو گذاشتم داخل بدنم یخ بست.'اون دوست پاپاعه؟؟'
..............
پسر مو بلوند با چشمای خمارش بهش نگاه کرد و حتی اونم از دیدنش شوکه شد.
یعنی اون همونی بود که با چشماش داشت توی رستوران قورتش میداد؟
کدومش رو باور میکرد؟
اون پسر کوچولوی کیوت سر صبح یا این پسر شیک پوش سکسی؟
ذره ای توجه به شریک زندگی ایندش نکرد و در عوض دست اون پسر سفید رو محکم فشورد.
دستش انقدر کوچولو و نرم بود که هیونجین دلش نمیخواست اونو رها کنه.
فلیکس از این برخورد لرزید و و هیچوقت نمیخواست به 'چرا این حسا اومده سراغم' فکر کنه.
بلاخره دفعه اولش نبود و میدونست چه اتفاقی داره براش میوفته فقط داشت خودشو گول میزد.
YOU ARE READING
𝘚𝘸𝘦𝘦𝘵 𝘗𝘳𝘰𝘣𝘭𝘦𝘮¬
Fanfiction¬𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦=𝘏𝘺𝘶𝘯𝘭𝘪𝘹_𝘔𝘪𝘯𝘴𝘶𝘯𝘨 ¬𝘎𝘢𝘯𝘦𝘳=𝘚𝘮𝘶𝘵_𝘚𝘭𝘪𝘤𝘦 𝘰𝘧 𝘓𝘪𝘧𝘦 '''''''''''''''''''''''''''''''''""""""""" ¬اگه میدونست قراره چه بلایی سر قلبش بیاد هیچوقت پا به اون خونه لعنتی نمیزاشت¬ '''''''''''''''''''''''''''''''''"""""...