با کمر درد شدیدی از خواب بیدار شد و ناله ای کرد.
از صدای آب میتونست بفهمه لینو رفته حموم و بهترین وقت برای فرار کردن بود.
سریع لباس پوشید و با بدن درد شدیدش و رنگش که کمی پریده بود خودشو به باغ رسوند.
خیلی عجیب بود که هیونگش هم بیدار بود..معمولا تا ظهر میخوابید و بازم غر میزد که خوابش میاد.!×صبح بخیر..هیونگ مگه ساعت چنده که بیداری؟
+ظهر بخیر..ساعت یک ظهره خنگ کیوت
×این همه خوابیدم؟
فلیکس که منتظر تیکه پروندن و اذیت کردن جیسونگ بود شروع کرد:
+وقتی تا صبح زیر لینو شی ناله میکردی انرژی زیادی برده دیگ..
×هیونگ از چی صحبت میکنی؟
×اذیت نکن پسرمو
+پاپا من پسر توام!
×جیسونگ هم پسر منه
با لبای اویزون به خوردن پاستیل هاش ادامه داد.
ددیش رفته بود تا ی سری کار انجام بده و به فلیکس گفته بود شاید یکم طول بکشه ولی به محض تموم شدنشون برمیگرده پیشش.
اپاش هم سرکار بود و ته یونگ هم قرار بود بعد ناهار بره پیش جهیون و فلیکس قرار بود با این دوتا کفتر عاشق تنها بمونه.!
ترجیح داد خودشو به اتاقش برسونه و تا جایی که میتونه انیمه تماشا کنه......................
عصر بود و ته یونگ رفته بود سرکار و جیسونگ و لینو معلوم نبود کجا غیبشون زده.
تو خونه تنها بود و حوصلش حسابی سر رفته بود.
تصمیم گرفت خودشو برای ددیش خوشگل کنه، پس دوباره به اتاقش پناه برد.
هیچوقت جلو هیونجین دامن نپوشیده بود پس انتخاب خوبی بود.
دامن رو همراه کراپ تاپ و جوراب ساق کوتاه طوری؟ توری؟ سفید برداشت و سمت میز آرایشش رفت.
آرایشش رو تکمیل کرد و اکسسوری هایی که میدونست هیون عاشقشونه رو انتخاب کرد.
آماده روی صندلی نشسته بود و با شنیدن صدای گوشیش، با هیجان سمتش رفت.
ولی پیام از طرف پاپاش بود و با بی میلی شروع به خوندش کرد.×امشب نمیایم خونه سوویتی
+پوف..حالا تنهایی چ غلطی بکنم؟
.....................
روی کاناپه خوابش برده بود و حالا با صدای زنگ در از خواب پریده بود.
هوا تاریک شده بود و نمیتونست جلوشو ببینه.
با قیافه خواب آلود در حالی که سمت در میرفت ساعت گوشیشو چک کرد.
ساعت 3:30 صبح بود.
با دیدن هیونجین با صدای گرفته از خوابش پرسید:+این ساعت اینجا چیکار میکنی؟
بدنشو بغل گرفت و گفت:
_بهت گفتم که وقتی کارم تموم شد میام اینجا
_دلم برات تنگ شده بود سوویتی
+منم همینطور ددی
در حالی که فلیکس توی بغلش جمع شده بود، بلندش کرد و در رو بست.
YOU ARE READING
𝘚𝘸𝘦𝘦𝘵 𝘗𝘳𝘰𝘣𝘭𝘦𝘮¬
Fanfiction¬𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦=𝘏𝘺𝘶𝘯𝘭𝘪𝘹_𝘔𝘪𝘯𝘴𝘶𝘯𝘨 ¬𝘎𝘢𝘯𝘦𝘳=𝘚𝘮𝘶𝘵_𝘚𝘭𝘪𝘤𝘦 𝘰𝘧 𝘓𝘪𝘧𝘦 '''''''''''''''''''''''''''''''''""""""""" ¬اگه میدونست قراره چه بلایی سر قلبش بیاد هیچوقت پا به اون خونه لعنتی نمیزاشت¬ '''''''''''''''''''''''''''''''''"""""...