part 5💙

133 34 4
                                    

هیچ کدوم قصد ساکت کردن دیگری رو نداشت؛ حرف هیچکدوم دیگری رو عذاب نمیداد ؛بی وقفه توی بغل همدیگه گریه
میکردن گونه های خیس کیونگ هر بار با بوسیدن جونگین خیس تر میشد .

جونگین از روی کیونگسو بلند شد و کنارش دراز کشید حالا
راحت تر میتونست کوچولو شو توی بغلش جابجا کنه کیونگ هیچی نمیگفت سرشو بین کتف وگردن جونگین گذاشت.
آروم و بی صدا گریه میکرد ..
همش تقصیر بارون امروز بود ..
مردی که بغلش کرده بود تمام زخم های قدیمشو براش تازه میکرد تک تک حرفای جونگین در عین شیرینی ،تلخی غیر قابل وص فی رو به کیونگ هدیه میکرد .


چرا دست روی کیونگ گذاشته بود؟
چرا میخواست با مرور اون گذشت ه ی پوچ داغونش کنه؟ شاید کیونگ باید همینجا تمومش میکرد... ؟
بدن گرم جونگین خمارش کرده بود آرامشی که سال ها
دنبالش بود توی بغل مرد کنارش پیدا کرده بود آرامشی که کیونگ میخواستش... خیلی زیاد ..
صدای نفس کشیدن کیونگ هنوز نامنظم بود پس آروم صداش کرد:
_کیونگسو هیونگ.. میخوای ببرمت خونه؟
_نه ..
_خودم زنگ میزنم آقای پارک باهاش صحبت میکنم لازم نیست امشب بمو ...

_جونگینا من خوبم..نمیخوام برم خونه بزار یکم دیگه توی بغلت بمونم بعد آکادمی رو مرتب میکنیم.... ببخشی د _اینو نگو هیونگ امشب فقط استراحت کن من پیشت میمونم..

هنوزم چشماش اشکی بود نفس های عمیق کیونگ روی پوست گردنش خیالش رو راحت میکرد جونگین تصمیم گرفت فعلا چیزی نگه ولی براش حالت های کیونگ عجیب بود کیونگی که نمیخواست دوستش بشه حالا توی بغلش گریه
میکرد .هیونکش از نزدیک شدن به افراد وحشت داره ولی الان از جونگین بوسه میخواست برای فراموشی !
برای تموم شدن عذابش ! این چجور عذابی بود ؟ میدونست کیونگ بد شکسته بود..
وجود و رفتار کیونگ تناقض کامل بود.. وقتی فکرش درگیر کیونگ بود کم کم بدن کیونگ سنگین شد ..
کیونگسو خوابیده بود.

سرش توی بغلش جا به کرد
دمای بدنش داشت به حالت عادی برمیگش ت
بالاخره آروم شده بود با شصتش اشک زیر چشم کیونگ رو پاک کرد انگار نه انگار که یک ساعت پیش جونگین رو به آتیش کشیده بود سرش رو خم کرد کنار گوش کیونگ زمزمه کرد: با آرامش بخواب عزیزم من همینجام....

نمیخواست بلند شه دوست نداشت کیونگسو کلافه از خواب
بیدار بشه مهم نبود چند ساعت یا چند روز جونگین همیشه برای کیونگ حاضر بود هر کاری بکنه .

آروم روی کاناپه تکون خورد خم شد و کیونگ رو توی بغلش جابه جا کرد حالا کیونگ از پشت توی بغلش خواب بود

صدای قلب های خستشون به جونگین حس محشری میداد آخرین بوسه اونشب رو هم پشت گردن کیونگسو گذاش ت

(قول بده بعدا همه چی رو بهم بگی دلم نمیخواد دوباره شکسته ببینمت؛ کوچولوی من فوقالعاده است ... تو میتونی فراموشش کنی.
خودم کمکت میکنم هر چی که باشه ... )
بغل کردن کیونگ تو اون شب دلهره آورِ بارونی و سرد گرم تر از هر وقتی جونگین رو به خواب دعوت میکرد......

🎭small wonderful🎭Where stories live. Discover now