part 11🧡

71 24 0
                                    


صدای زنگ قطع شد ولی این‌بار صدای در اتاق توی گوشش پیچید خودش رو با سرمی که توی دستش بود به در رسوند تا قبل از اینکه در توسط احمقی که پشتش بود شکسته بشه در رو براش باز کنه:



_بگو بگوووو خواهش میکنم بزار دو دقیقه بخوابم!



_اوه ببخشید لیهون شی..!
ولی امشب باهاتون کار واجب دارم


یکم دیگه بیدار بمونی چیزیت نمیشه..

از این بد تر نمیشد.


پسری که ظهر با دوستاش سراغش رفته بود حالا با لبخند عجیب و حرف عجیب ترش جلوی در اتاق خودش تهدیدش میکرد:

_من... من معذرت.. می‌خوام


کیونگسو میشه فردا صحبت کنیم من امشب نم..





_ نه!! معلومه که نه..
وقتی برام از جذابیت اون پایینی


میگی الان باید نشونم بدی دیگه مگه نه؟

_تو حالت.. خوبه؟

_اوممممم من عالیم ..
فقط قبلش بزار بهت بگم

من ..نمی‌زارم تکرار بشه


هیچ چیزی تو زندگی من دوبار اتفاق نمیوف..


صدای کیونگ هر لحظه براش ضعیف تر میشد فقط سوزش عجیبی بود که روی دستش احساس کرد تنها چیزی که دید..


سوزن سرم همراه با آنژوکت و لوله داخل دستش فرو رفته بود و پارکت اتاق عزیزش هر لحظه قرمز تر از قبل میشد..!






. . . . . . . . . . .




ساعت نزدیک نه شب بود


دیگه نمیتونست منتظر بمونه تا بیدار بشه فقط تا دوازده شب زمان داشت به اتاق خودش برگرده


سوزن و آنژوکت پوست دست پسر بیهوش رو پاره کرده بود


پارکت زیر پاش به لجن کشیده شده بود


خونی که روی دست لیهون لخته شده بود رو بی ملاحظه کند و با تنها پارچه ای که توی اتاق بود جایی که زخمی شده بود همراه با آنژوکت بست


مهم نبود چقدر قراره عذابش بده


مهم این بود تا آخرین لحظه ای که قرار بود کیونگ داخل اتاق باشه لیهون بیدار بمونه و یادش نره!


تنها چیزی که تونسته بود توی اتاق کثیفش


پیدا کنه یک طناب ظریف بود که هر دو دست لیهون رو به


تخت دوطبقه بست تا زیاد تکون نخوره


صندلی که پشت میز گوشه اتاق بود رو جلوی خودش کشید تا بتونه روبروی اثر هنری که تا یک ساعت دیگه تکمیل میشد بشینه :



_ بلند شو..

..._

🎭small wonderful🎭Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon