_دست هرکسی که جلوی پرستار جیهون رو نگرفته درد نکنه ولی میشه بهم بگید ؛الان من با چی برم خونه ؟
کمپوت باز شده رو روی میز جونگین گذاشت و یک گیلاس برای خودش برداشت :
_کی گفته قراره بری خونه ؟
هنوز دکتر مرخصی نداده بهت .... اوممم خوشمزه اس!
چنگالی داخل بشقاب بود رو محکم داخل کمپوت فرو کرد:
_کیونگسو فقط میخوام تو خونه خودم استراحت کنم
اینجا خیلی بوی بدی میده
نمیتونم راحت بخوابم، تو خونه خودم راحت ترم پس..
لبخند حرص درار خودش رو به رخ کای کشید :
_اجازه. نداری. بری.
تو دیشب بهم ثابت کردی خیلی راحت هم
میتونی بخوابی آقای کیم ..
اگر داخل خونه زخمات دوباره عفونت کنه
میخوای چیکار کنی؟
کسی نیست که پانسمان برات عوض کنه..
جونگین رسماً داشت سیب بیچاره رو توی
قوطی کمپوت شرحه شرحه اش میکرد:
_هست.. کسی هست که برام پانسمان عوض کنه
_خب به سلامتی
کیونگسو تند تند سوالاتی که خودش از بعد از پرسیدنش حسابی شوکه شده بود رو به زبون آورد:
_خانم یاد دارن پانسمان عوض کنن ؟
حرص خوردن کیونگ همیشه براش جذاب بود در کل اذیت کردنش باعث میشد روحش جلا پیدا کنه
با شنیدن سوال عجیب غریب کیونگسو لبخند مشکوکی زد:
_به اندازه کافی زخم وخونریزی دیده پس.. آره یاد داره
حالا بیا دستمو بگیر برم برگه ترخیص رو امضا کنم واقعا میخوام تو خونه ام بخوابم کیونگسو..
کیونگسو با اینکه هنوزم از چرک کردن زخم های عمیق و سطحی بدن کای وحشت داشت
دست دراز شده کای رو گرفت
و روی شونه های ظریف خودش گذاشت :
_میخوای تا جای اتاق دکتری راه بری
یا بزارمت روی ویلچر ؟
_ نه هنوز نمیتونم
بدن خوش تراش کای رو مثل دیشب روی ویلچر گذاشت
دست سرد شده و شرمندش رو از زیر کتف کای برداشت
قبل از کامل بلند شدن کیونگ ، جونگین با خوشحالی لب زد:
_هرچی وسایل و لباس داری بردار
قرار نیست دیگه برگردیم اینجا
_ب..باشه
.......
_گفتم شدنی نیست!
_آقای دکتر خواهش میکنم
خودم تا حدودی بزرگ شدم و میدونم دارم چیکار میکنم
و میدونم چه داروهایی باید استفاده کنم
لطفا بزارید من برم خونه ؛دیشب نتونستم بخوابم
قول میدم هر روز صبح برای معاینه بیام بیمارستان
_ بهونه ای نداری جناب کیم
دیشب هم خبر رسیده خیلی هم با آرامش کامل خوابیدی
جوری که اصلاً متوجه نشدی اطرافت چه اتفاقی افتاده
بجز این اگر بری خونه و تب یا استرس بهت وارد بشه
حرارت بدنت میره بالا و دوباره زخمات عفونت میکنه
برای هممون دردسر میشه.. مخصوصا خودت!
من این اجازه رو ندارم که شما رو مرخص کنم
آقای کیم جونگین
برای امشب حتی اگر دکتر گو بهش اجازه نمیداد
هر جور شده از این خراب شده که معلوم بود بزور سر پا نگهش داشته بودن فرار میکرد:
_اگر مشکلی ندارد خودم شب بهتون زنگ میزنم
و شرایط بدنم رو براتون توضیح میدم
آقای دکتر من وقتی نتونم اینجا استراحت کنم
خیلی بد تر از اینکه داخل خونه درمان بشم..
من اینجا آرامش ندارم..! چرا باورتون نمیشه؟
شناختی که با شنیدن حرف های پرستار اوه
از کیم جونگین پیدا کرده بود؛ نمیتونست راضییش کنه تا توی بیمارستان بمونه..ریسک مسئولیت این اتفاق بالا بود ولی با وجود خودسر بودن بیمار، نمیتونست کاری از پیش ببره :
_ باشه .
پس مسئولیت این انتقالی با خودته تا الان تحت نظر من بودی داخل بیمارستان٫ از این بعد هم تحت نظر من میمونی ولی خارج از محدوده بیمارستان ؛
در واقع بخوای واضح تر بهت بگم...
خودم طی ساعت مشخصی میام برای معاینه کردنت اما تمام هزینه های رفت و آمد و وسایل پزشکی من با هزینه شخصی خودته . مشکلی نداری ؟
_مشکلی نیست فقط من از اینجا برم بیرون...
_خیلی خب این شماره منه؛ به غیر از زمان هایی که خودم میام؛ هر اتفاقی افتاد ؛هر موقع از شب هم که باشه
سریع باهام تماس بگیر خودم رو میرسونم.
حموم نمیری و سعی کن دمای بدنت رو ثابت نگه داری
_ممنونم آقای دکتر لطف کردید هواسم هست
_امیدوارم هیچ مشکلی پیش نیاد .. میتونید برید.
کیونگسو که از اصرار های بی موقع جونگین
برای رفتن به خونه خسته شده بود
با اجازه دکتر ویلچر رو برگردوند
با خستگی سمت در قدم برداشت
نمیخواست جونگین با این شرایط بدنی از بیمارستان بیرون بیاد.. اگه اتفاقی میوفتاد :
_آقای دو ؟
به امید اینکه دکتر قصد عوض کردن حرفش رو داشته باشه به سرعت سمت دکتر میانسال برگشت :
_بله ؟
_شما خودت حالت بهتره ؟
گندش بزنن.. موضوع بودنشون نبود؛مخاطب خودش بود :
_عااا.. بله بهترم..
_ دیروز مجبور شدیم بخاطر وضعیت وحشتناک معده شما شستشوی معده انجام بدیم
اوضاع معده تون اصلا خوب نیست
حتما در چند روز آینده برای چکاپ کامل بیا
بدنت خیلی ضعیفه
کای بعید میدونست کیونگ به این موضوع اهمیت بده:
_از این به بعد من هواسم بهش هست آقای دکتر برای چکاپ یکروز رو انتخاب کنید خودم به زور هم که شده میارمش
البته یکم عقب بندازینش چون الان بنده از آقای دو هم ضعیف ترم
صدای خندیدن آقای گو یکم از گرفته بودن وضعیتشون کم میکرد:
_چشم باهاتون هماهنگ میکنم
……….
دم در بیمارستان منتظر تاکسی نشسته بودن
هوای سرد زمستون گونه های کیونگسو رو قرمز تر از همیشه نشون میداد
کای سعی کرد تا موقعی که تاکسی میرسید در حین حرف زدن فاصله سرد بین خودشون رو کم کنه پس با لحن و جمله ای که برای کیونگ سو آشنا بود به کیونگسو تنه زد :
_ببخشید آقای دو نمیخوایید با بنده هم کلام بشید ؟
کمتر از چند ثانیه وقت لازم بود تا یادش بیاد
این اولین جمله ای بود که توی اولین دیدارشون
از کای شنیده بود
اون خرس لجباز حتی کوچکترین چیزاز روزی که برای اولین با هم حرف زده بودن یادش بود!
کیونگسو خیلی آروم جوری که سعی میکرد زیاد خوشحال بنظر نرسه زیر لب زمزمه کرد:
_هنوز یادته...
کای از اینکه میدید کوچولوی فوقالعاده اش مثل خودش
هنوز اولین دیدارشون رو یادش بود ؛ قلبش حرارت و لرزش
لذت بخشی رو تجربه کرد.
نمیخواست زمزمه کردن کیونگسو رو به روش بیاره
پس دوباره با جمله بعدی سعی کرد بیشتر از دو کلمه از کیونگسو جواب بگیره :
_پنگوئن ها هم توی زمستون سرما میخورن آقای دو؟
کیونگ با صدایی که بزور از زیر شاگردنش شنیده میشد جوابش رو داد :
_کای..یک.. لحظه هیچی نگو
خیلی راحت
از حرف زدن با جونگین فرار کرد ؛ خب قطعا جونگین کم نمیآورد
دنبال دلیل رد کردنش بود :
_چرا؟
نفسش رو با آرامش بیرون داد:
_چون فعلا نمیتونم... حرف بزنم
_چرا؟
_چون... نمیشه که حرف بزنم
جونگین هنوزم نمیخواست جا بزنه:
_خب میگم برای چی نشه جوجه پنگوئن؟
بااین وضعیتی که توش بود صبر و تحمل معنی نداشت
با عصبانیتی که به یکباره جمع شده بود
به ساختمون روبروش زل زد و
با صدای خروسی شده و بانمکش
هر جور تونست جواب جونگین رو داد:
_میییدونی که من تو سرما آبریزش بینی دارم ..؟ نمیدونی که.
میدونی نمتونم حف بزنم نمیدونی که!
میدونی تموم صولتم سوزن سوزن میشههه کایااا
زبونم یخ میزنع..خالا لاضی شدیی که
چرا نمیتونم حف بزنمم ؟
کای از این بیشتر نمیتونست خندشو نگه داره
کیونگ به طرز بانمکی بچگونه حرف میزد
عین بچه ها هم آب بینیش پشت لباش رو خیس کرده بود
اینکه از این بابت خجالت میکشبد حتی توی صورت کای نگاه نمیکرد و بی هدف غرغر میکرد
اذیت کردن کیونگ اونم بعد هفته ها ندیدنش خیلی جالب به نظر میرسید ،سعی کرد مثل لحن خود کیونگسو کلماتش رو با لبخندی که از این بازتر نمیشد به خودش برگردونه :
_الان فهمیدم.
الان میدونم آب مماخت میریزه پشت لبت
همین الان فهمیدم نمتونی حف بزنی چون زبونت یخ میزنه
کوشولو~~~
صدای خندیدن های رو اعصاب جونگین روی تک تک سلول های مغزش رژه میرفت سعی داشت خودش رو تا رسیدن تاکسی نگه داره ولی مثل اینکه جونگین ول کن نبود :
_من هنوز لاضی نشدم موخوام حف بزنی کیونگسو هیونگ~
دیگه واقعا داشت شورش رو در میآورد :
_یااااا.. جوونگ ... یگ بار دیگه منومسخله کنی من میدون..
منو مسخله.. نکن!!!! با توام نکبت.
_ آییی این چه طرز حرف زدنههه
خیلی مسخلس.. شت!!!
وای دارم میمیرم. خیلی کیوووتهه
شاید تهدید روش جواب نمیداد باید
تنها میموند تا این مسخره بازی رو تمومش میکرد :
_همین..جا ولت میکنم تا بمی..ری اصن
فکر میکرد کیونگسو شوخی میکنه ولی مثل اینکه واقعاً جدی بود
دی او کیفش رو برداشته بود
با عجله سمت ایستگاه اتوبوس راه میرفت تا سوار بشه:
_هیییی هیونگ..
آییی نهه ببخشید..آخ! کمرم میسوزه.. نرو !!!
YOU ARE READING
🎭small wonderful🎭
Fanfictionنام:☁️ small wonderful☁️ کاپل: کریسسو ،کایسو ژانر: رومنس، درام، اسمات ، مدرسه ای انگست، زندگی روزمره نویسنده : Rᴇᴅᴄᴏᴀʟᴛᴇ🍫 خلاصه فیک🖋️ :جونگینی که به اجبار خواهرش فقط برای نبودن توی خونه کلاس تئاتر شرکت میکنه و به رفتار کیونگسو بازیگر فوق العاده و...