اینقدر تند تند غذا میخورد که دور دهنش کثیف شده بود
ولی اهمیت نمیداد اون غذا نباید به کای میرسید
جونگین باید تنبیه میشد چون... چون؟ چون چی؟چرا؟
رسماً باز هم خیلی تمیز ریده بود
با فکری که وسط اونهمه تشویش ذهنی به سرش زده بود برنج توی دهنش ماسید
نمیتونست برای رفتار مسخرش دلیل بیاره این همه سال عذاب نکشیده بود که دوباره تکرار کنه اونم ایندفعه با دستای خودش..!
همش تقصیر جونگین بود؛ اگر دیشب مسخره بازی در نمی آورد الان انقدر بی اعصاب نمیشد
کاسه برنج رو آروم روی میز گذاشت بدون سرش رو تکون بده سمت پنجره اتاق را افتاد
جونگین که مشغول غذا خوردن بود برای دیدن لپای پر از برنج کیونگسو برگشت.
وقتی قیافه کیونگسو جلوی چشمش اومد نمیتونست
خندشو نگه داره
دور دهن کیونگ پر از سس سویا شده بود و دهنش باز مونده بود برنج گوشه دهنش بیرون مونده بود و چهره بانمکش محو پنجره های روبرو شده بود تصویر قشنگی داشت میدید ولی کم کم ابروهای پنگوئن کوچولوش توی هم رفت خندشو خورد:
_خوبی هیونگ؟... دی او هیونگ ؟
_هم..؟
_چیشد یهو ؟
_هیچی غذاتو بخور من برمیگردم
اینقدر سریع عرض اتاق رو طی کرد که
به کای فرصت واکنش نشون دادن نداد
کنجکاو بود بدونه کیونگسو چی دیده بود که
با عجله از اتاق بیرون رفت
کلید پرستاری رو فشار داد باید میفهمید دیشب چه مشکلی پیش اومده... به محض فشار دادن کلید در اتاق به شدت باز شد و صدای جیغ و داد تمین رو شنید:
بهم یک دلیل قانع کننده بده که اینجا چیکار میکنی _جونگین!
_تمی..
از وقتی مامان جونگین بهش زنگ زد بهش گفته بود جونگین تو بیمارستان بستری شده؛ انقدر با عجله از خونه اومد که حتی بند لباس و کفشش باز مونده بود :
یک دلیل قانع کننده میخوام جونگ
_عاممم. با یکی از کسایی که قبلاً دی او
باهاش در ارتباط بوده درگیر شدم
یک دیوونه به تمام معنا،آیینه باشگاه رو ریخت پایین!
صندلی رو کنار تخت گذاشت و با بی حوصلگی با چشمهای دروغگو و هیجان انگیز جونگین زل زد:
_قسمت قانع کننده حرفت رو نگفتی...؟
_همین دیگه.. تقصیر من نیست که اینجا اومدم
اون عوضی پرید بهم
بازم جوابی رو که میخواست بدونه نشنیده بود نفس عمیقی کشید و دوباره تلاش کرد :
_...چرا؟ چرا ازش کتک خوردی؟
_نمیدونم
جونگین خیلی راحت جواب میداد ولی تمین درحال انفجار بود:
_پس یکی که به سرش زده باشگاه رو داغون
کرده بعد ازاون چسبیده تو رو لت و پار کرده ؟
همینطوری الکی؟!
خندش گرفت؛ امروز کیونگسو و تمین
به طرز خنده داری
از دستش عصبی بودن
الان هم تمین دقیقاً به چیزی اصرار میکرد
که خودش از دلیلش خبر نداشت :
_آره.. تقریبا
_درد! اصلاً وضعیت قشنگی نیست که میخندی؛ الان خوبی؟
_از دیشب بهترم ولی خب پشتم همش سوراخ سوراخ شده
البته بجز این... اگر خوب بودن حالم رو درنظر نگیریم
نمیتونم راه برم.
_خدا لعنتت کنه جونگین
کدوم حروم زاده ای میتونه انقدر وحشی باشه؟
کاری کنه حتی نتونی راه بری؟؟؟!
به مامانت چی بگم عوضی... داره میاد سئول!
یعنی جوری که کارما گیر داده بود، بهش غیر قابل وصف بود!
بهترین چیزی که الان میتونست موقعیت محشرش رو تکمیل کنه؛ اومدن مامان عزیزش بود :
_ هیونگ فقط یک چیزی بگو بهش؛ راضیش کن نیاد
اگه بیاد منوبا این وضع ببینه
برم میگردونه جونجو دیگه نمیزاره سئول بمونم
تمین اصلأ بهش گوش نمیداد سرش توی گوشیش بود:
_هیووونگ..
_به اندازه کافی از خونه تا اینجا مامان خودم و مامان
جنابعالی روی مغزم رژه رفتن،
الان خودت مثل بچه آدم زنگ میزنی مامان جونت
زنده بودنت رو اعلام میکنی.
گوشی رو روی تخت پرت کرد و با بی خیالی کنار جونگین
دراز کشید:
_برش دار
_الو.. جونگین پسرم؟
صدای بغض دار مامانش از پشت گوشی بیشتر اذیتش
میکرد هرچند الان با وجود تمام مشکلاتی که برای همشون پیش اومده بود به تکیه گاه احتیاج داشت ولی
خودش قبل از تمام این اتفاقات تکیه گاه بود
نباید کم میاورد:
_مامان.....
……..
بیبیمباب رو از دست فروشنده گرفت
و روی صندلی های داخلی حیاط بیمارستان
مشغول خوردنش شد
هر چه زود تر باید حرفش رو تموم میکرد
باید بجای اینکه کای رو از خودش دور کنه،
خودش رو هر جور شده از جلوی
چشم کریس دور نگه می داشت
این تنها تصمیمی بود که میتونست با این اوضاع بگیره
برای کیونگی که تازه با خورده های خودش کنار اومده بود جهنم بود ولی نباید کسی ترکش میکرد؛مخصوصا کای..!
خودش ... تنها فرار میکرد:
_ دو کیونگسو تو حیاط چیکار میکنی جونگین کجاست ؟
غذایی که همیشه ارومش میکرد رو توی دستش فشرد
از پیچیدن توی فکرهای بی سروته خودش خسته شده بود بالاخره استاد سو راحتش کرد این آخرین حرفی بود که با خود بی منطقش داشت (تصمیم آخر همیشه بهترین راه ممکنه..) :
_ سلام استاد..یکم اومدم بیرون هوا بخورم
از بالا دیدمتون فکر میکردم زود تر بیاید داخل محوطه بیمارستان ؛ جونگین داخل اتاق ده بستری شده از پذیرش بپرسید بهتون میگن باید از کدوم طرف برید
اولین بار بود پر حرف بودن دانشجو جدید دانشگاه رو میشنید:
_ یک چیزی رو داخل ماشین جا گذاشتم برای همین.
بیا بریم چون مدیر لی هم الان میرسه...
خیلی باهاتون حرف دارم
شما و دانشجو کیم جونگین از وقتی اومدین گند زدین به دانشگاه؛این چیزی نبود که پارک به من قولش رو داده بود
من توقع یک گروه حرفه ای رو داشتم!
ولی بازیگران اصلی گروه هنوز نیومده دارن مثل بچه های دبیرستانی به جون هم میوفتن این چه وضعشه؟!
_من متاسفم استاد سو همش تقصیر منه
داخل اتاق همه چیز رو براتون توضیح میدم
_آقای دو... از روز اول که اومدی دانشگاه من روی تک تک رفتار های تو حساب باز کردم ؛ تو میتونی راحت تر از هرکس از چیزی که داری دست بکشی این خیلی مهم و خوبه..
ولی به این جمله من فکر کن
کاری نکن که بعدش پشیمون بشی..
بدون جواب دادن به تنها استادی که از اول هم با اومدنشون مشکل نداشت پشت سرش راه افتاد
هیچ کدوم از حرف های
استاد میانسال روبروش رو قبول نداشت
هیچکس جز جونگین قرار نبود اینو بدونه
چون کیونگسو اصلأ راحت دست نمی کشید!
آسیب دید .. از بین رفت و دوباره با هزار شکست زنده شد
وگرنه کیونگ دبیرستانی کجا و
کیونگسویی که الان فقط زنده بود کجا...!
بعد از بیست دقیقه صحبت کردن بلاخره مامانش قبول گوشی رو قطع کنه:
_خوبه فقط میخواستی به مامانت بگی نیاد
میخوام برم دانشگاه همین الآنم بخاطر
خل بازی تو، دو تا از کلاسامو غیبت خوردم
شب اگر بتونم میام بهت سر میزنم
لبخند بزرگ و قشنگش رو بعد از سالها به تمین هیونگش
نشون داد:
_مرسی هیونگ .. منتظرت میمونم
اگر میشه به پرستار اوه هم بگو بیاد کارش دارم.
باید خودش رو خوب نشون میداد
میخواست از بوی مزخرف الکل بیمارستان خلاص بشه
به غیر از اون، باید به بقیه حرف های کیونگ رو گوش میداد این اولین پلّه برنامه ریزی بود که قبل از اینکه دیشب خوابش ببره چیده بود ؛
بعد از همه این ها چیز دیگه ای ذهنش رو مشغول کرده بود
………
نیم ساعت از حرفها و دلایل کیونگسو میگذشت
کیونگ با گفتن اینکه از دوران دبیرستان با کریس رابطه خوبی نداشته و تا الان درگیری بینشون بوده
تونست کمی مدیر دانشگاه رو راضی کنه تا
پلیس رو وارد ماجرای پیش اومده نکنه
ولی با این وجود هزینه خرابی باشگاهِ دانشگاه قرار بود
بد جور اون دوتا رو توی دردسر بندازه :
_از این به بعد؛
هر اتفاقی که بین شما دوتا و
بهترین کارگردان دانشگاه من آقای وو بیفته...
مسئولیتی در این باره به عهده نمیگیرم و
این توی پرونده شما ثبت میشه
و شما هر گونه خسارت به دانشگاه وارد کنید،
تمام هزینه خسارت وارد شده از شما دو نفر گرفته خواهد شد. عدم پرداخت بدهی مساوی با اخراج شماست!
اخراج شدن از دانشگاه من لکه بدی برای گذشته
هر هنرمندی میتونه باشه ..
هیچ کارگردانی شما دوتا رو قبول نمیکنه و نخواهد کرد
پس مِن بعد رفتار درست تری از شما ببینم...
من دیگه حرفی ندارم جناب دوکیونگسو
اینکه رییس دانشگاه، کریس رو جزو
بهترین کارگردان های اون دانشگاه حساب میکرد
با فردی که رفتارش اصلأ با چنین لقبی مناسب نبود
و مقصر این افتضاح یک شبه بود خیلی تفاوت داشت!!
این موضوع خون هر دوی اونا رو به جوش میاورد
اینکه ظالم اصلی مظلوم واقع شده حرف زور بود!
جونگین و کیونگسو هیچکدوم جوابی ندادن
سکوت فعلآ بهتر به نظر میرسید:
_بابت کمکتون ممنونم رییس دیگه تکرار نمیشه..
جونگین و کیونگسو قول میدن قوانین دانشگاه رو قبول کنن
آخر جمله رو ضعیف تر زمزمه کرد :
_البته امیدوارم..
رییس لی با زیرکی جملهٔ آخر استادی که از اول مسئولیت این دوتا دانشجو رو قبول کرده بود رو بی جواب نذاشت :
_من هم امیدوارم آقای سو
چون همون طور که میدونید جمع کردن ماجرا قبل از دست به دست شدن بین دانشجویان کار خیلی سختی بود
بعد از بیرون رفتن رییس لی از
اتاق بلافاصله استاد سو سمت اون دوتا برگشت :
_بچه ها این آخرین باری بود که از من کمک خواستید خودتون بزرگ شدید و میدونید دانشگاه جای دعوا نیست دانشگاهی که شما الان دارید داخلش درس میخونید ؛
تمام هنرمندان کشورمون آرزوی درس خوندن داخلش رو دارند؛ گند بزرگتون بیرون از اینجا دیگه بین دانشجویان
گفته نمیشه
به جای درگیری بین دانشجویان ؛ حادثهٔ ورزشی نام برده میشه پس شما دوتا هم بین خودتون یک داستان هماهنگ
برای گفتن داشته باشید...
شونه ی کیونگسو رو بین دستاش فشرد:
_این اولین و آخرین بار بود..
خسته نباشی دو کیونگسو توی این دو روز خیلی اذیت شدی اگه بخوای میتونی تا وقتی جونگین اینجا بستری هست پیشش بمونی اگر هم که بخوای برگردی خوابگاه تصمیم با خودته
صورتش رو برگردوند
به دانشجوی لوس روی تخت چشم غره رفت:
_یااا کیم جونگین فکر نکن چون حالت خوب نیست دیگه باهات کاری ندارم ؛از وقتی مرخص بشی
حسابت رو میرسم ، نمیزارم زحمات پارک به هدر بره
بالاخره بحث کسل کننده بینشون تموم شد
حالا باید به فکر خودش و کیونگسو میوفتاد :
_بعله چشم استاد هرچی شما بخوایید
همینکه قرار نبود بخاطر اون ماجرا از دانشگاه اخراج بشن خودش راضی کننده بود پس با احترام با استادی نجات بخششون بود رفتار کرد تا زود تر از دست غرغر کردن استاد مهربونش راحت بشه ....
بعد از یک خداحافظی کوتاه باز هم سکوت آرامش بخش در عین حال عذاب آور به اتاق شماره ده برگشت..
هنوز برای گفتن اینکه چه نقشه ای برای امشب توی ذهنش داشت زمان زیادی مونده بود
....
چهل دقیقه از رفتن استاد سو میگذشت
هرکس در سکوت مشغول به کار خودش بود
دیگه نمیتونست تحمل کنه
باید هرجور شده با کیونگسو از اون مکان مزخرف بیرون میرفت:
_کیونگسو ؟
_بله
_لباسام کجاست ؟
_همشون کثیف و پاره شده بودن
برای همین پرستار جیهون انداختش بیرون
جونگین عاشقانه لباس های تنش رو میپرستید حالا یک پرستار به خودش اجازه داده بود گنجینه های کیم کای رو بندازه بیرون؟؟؟؟؟
سعی کرد آرامش خودش رو حفظ کنه تا
بقیه جمله هایی رو که آماده کرده بود رو به کیونگ بگه
ولی اینکه لباسها ی نازنینش دور انداخته شده بودن
حسابی کفریش میکرد :
_دست هرکسی که جلوی پرستار جیهون رو نگرفته درد نکنه ولی میشه بهم بگید ؛الان من با چی برم خونه ؟
YOU ARE READING
🎭small wonderful🎭
Fanfictionنام:☁️ small wonderful☁️ کاپل: کریسسو ،کایسو ژانر: رومنس، درام، اسمات ، مدرسه ای انگست، زندگی روزمره نویسنده : Rᴇᴅᴄᴏᴀʟᴛᴇ🍫 خلاصه فیک🖋️ :جونگینی که به اجبار خواهرش فقط برای نبودن توی خونه کلاس تئاتر شرکت میکنه و به رفتار کیونگسو بازیگر فوق العاده و...