_هی بیبی تو کلاسای بالا هیچکس نیست
میتونم بجای خونه همینجا انجامش بدیم
کیونگسو بهش گفته بود تا وقتی آماده نباشه حق ندارن در این مورد حرفی بزنن فقط حرصش گرفته بود داشت اذیتش میکرد
گاز محکم تری از از ترقوه مارک شده کیونگ گرفت:
_آههه باشه سگ خور؛ ولم کن ددی لطفا
پایان فلش بک/
بغل کای بجای آروم کردنش بد ترش کرده بود
خاطره ای رو یادش آورد که اصلاً با الان قابل مقایسه نبود
آغوشی که هر دوبار با عشق بود ولی یکی کهنه و دردناک
و دیگری جدید و غم انگیز
میدونست حسی که کای برای گفتش آماده نبود چیه
چشم هایی که بی قید عاشق بود
چشم هایی که خیلی آشنا بود
آشنا مثل اولین باری که
از کریس وو دوستت دارم رو شنید
محبتی که چشم های کای موقع اجرا در حالی که به اجبار کیونگسو رو بوسیده بود داشت
بغل گرمی که اونشب توی انباری بهش آرامش داد بود
کای اول از همه پشتش بود
حتی با اینکه از کیونگ ناراحت بود اول از همه به فکرش بود
بدون اینکه به موقعیت خطرناک خودش فکر کنه
نگرانش بود :
_دی اویا..
_الکی نبود.. جونگین مطمئنم دروغ نبود.. شاید...نمیدونم
نمیدونم.. ولی..
دست باند پیچی شده جونگین آروم
از کمر کیونگسو جدا شد و سرش رو بغل کرد:
_دی اویا
_جونگی..
_هنوز وقتش نیست!
هر بار که آروم پشت گردن کیونگ زمزمه میکرد
هق هق های کیونگسو واضح تر میشد :
_دی اویا...
کیونگ.. برای امشب کافیه؛ دوست ندارم .. نگو
داری اذیت میشی نمیخوام بگی هوم؟
_دیگه چیزی نمونده تموم بشه من
با..باید امشب تمومش کنم جونگین..
با دست چپش گونه خیس شده کیونگسو
رو خشک کرد
کیونگ همیشه میتونست در لحظه فراموش کردن رو انتخاب کنه الان هر دوی اونها بهش نیاز داشتن
اینکه برای مدت کمی هم شده از گذشته دور باشن
میخواست با روشی که خود کیونگسو شروع کرد حرف زدن رو تموم کنه:
_لازم نیست ؛ میتونی فردا بقیشو بهم بگی
تازه کای الان خیلی خسته شده خوابش میاد،
دی او هم الان ناراحته باید کنار کای دراز بکشه تا حالش خوب خوب بشه..
کیونگسو بعدا هم میتونه بازم کای رو صدا کنه
چون کای همیشه پیشش میمونه
من بهت قول میدم؛ دو کیونگسو
کوچولوی فوقالعادهٔ جونگینه من هیچ جایی جز اینجا
با دست زخمی شدش به سر کیونگسو فشار وارد کرد بتونه به سر خودش ضربه بزنه:
_اینجا... ندارم. که..برم میتونی امتحان کنی؟
_آخخخ دیوونه
اینکه کای مثل بچه ها حرف میزد و خودش و کیونگسو رو سوم شخص قرار میداد باعث میشد
خنده اش بگیره
جونگین عجیب شخصیت کیونگسو رو از حفظ بود
فرار از موقعیت؛ کیونگ واقعا الان
به آرامش نیاز داشت
دستش رو بین سر خودش و کای گذاشت :
_میتونستی خیلی راحت بگی خوابت میاد خب..
آیی بسه... بسه دیگه! سرم درد گرفت
جونگین فهمیدم. تو جای جز روی مغز من بودن نداری!! فهمیدم !
نیشخند خسته و احمقانه جونگین بعد از حرص خوردنش
بدجور به دلش نشست:
_هومم خوبه ... بریم بخوابیم؟
_ بریم
دست کای رو از روی سر و کنار گردنش برداشت و انگشتای کشیدشو بین انگشت های خودش گرفت
از اینکه تو هر شرایطی کیونگسو سریع خودشو پیدا میکرد خوشحال بود :
_امیدوارم امشب خواب گراز وحشی ببینی هیونگ
_خاک تو سرت چیز بهتری نبود ؟! گراز آخه؟
دستش رو زیر کتف جونگین گذاشت و آروم حرکت کرد
هرچی به تخت نزدیک تر میشد کای محکم تر دستش رو فشار میداد ؛بازم درد داشت :
_کای.. میخوای بگم دکتر بیاد ؟
_ نه.. خوبم
پنگوئن کوچولوی جونگین الان فقط بخوابه.
ساعت یک شبه بخواب
خواب کلبه گرم ونرم وسط کوهستان ببینی
باید حرف رو عوض میکرد تا کیونگ کمی از اون خاطرات و اتفاقات امروز دور بشه وگرنه امشب هم کابوس میدید.
........
سکوت توی اتاق کوچیک
بیمارستان خیلی عذاب آور بود
با دور بودن تخت کیونگسو حتی نمیتونست صدای نفس کشیدنش بشنوه نمیدونست کیونگسو خوابیده یا نه
آروم صداش زد و پیشنهادش رو گفت :
_کیونگ سو...میخوای جای تختت رو عوض کنی؟
خیلی دوره اگه دردم بگیره نمیتونم بهت بگم
نفس عمیق و عصبی کشید
خود جونگین اصرار داشت که زود تر بخوابن حالا اجازه نمیداد چشماش رو ببنده هر دقیقه یک چیزی برای صحبت کردن پیدا میکرد:
_مگه درد زایمان داری؟ اگه دردم گرفت.. فاک!
جناب اگر بچتون لگد زد ؛ دکمه پرستاری بالای سرته
با اینکه در حال غر زدن بودن تختش رو محکم سمت تخت کای هل داد با بد خلقی روی تخت دراز کشید خوابش میومد
به محض دراز کشیدن دلیل اونجا بودنشون یادش افتاد.
عذاب وجدان گرفت
روی تخت غلت زد و سمت جونگین برگشت
امشب خوب پیش نمی رفت هنوز جونگین گیج بود مهر لحظه منتظر بود بقیه چیزی که قرار بود کیونگ بگه رو بشنوه
یکم دلیل این همه توضیحاتی که امروز داده بود رو باید میگفت تا جونگین کمتر بهش فکر کنه:
_کای… برای امشب متاسفم…
نمیخوام دیگه زجر بکشی نمیخوام کریس اذیتت کنه میخوام بهت بگم چون میدونم حقته بدونی برای چی کتک خوردی
من تا حالا به کسی نگفته بودم
حتی به همون خانواده ای که براشون هیچ اهمیتی نداشتم
هم درموردش نگفتم
اونا فقط میدونن ما بهم زده بودیم.
حتی رابطه داشتن و نداشتنم براشون مهم نبود و نیست ؛ درست عین قبل از رابطه با کریس
با من رفتار میکردن
براشون مهم نبود که کریس نیست
مهم نبود که من کلاس نمیرفتم
براشون مهم نبود که تمام روز توی اتاق بودم..
مهم نبود...
توی اتاق چجوری از درد نمیتونستم درست نفس بکشم.
نمیخوام هم به کس دیگه ای بگم کای..
خواهش میکنم بعد از اینکه کامل شنیدی فکر کن!
به همه چیز.... الآن هم میگم
جای تو پیش من نیست..من نمیتونم دوست تو باشم
اینو باید با اتفاقی که امروز افتاد فهمیده باشی
تو برام مهمی جونگین
نمیخوام دوباره اون عوضی اذیتت کنه
کای پشت به کیونگ سو دراز کشیده بود
به حرف های کیونگ فکر میکرد
دور بودن از اون قلب شیشه ای غیرممکن بود
کیونگسو شکسته و فراتر از تصور کای...تنها بود
عشق و اعتماد کیونگ با بیرحمی تمام به بازی گرفته شده بود
کیونگسو به بهترین دوستش توی دبیرستان اعتماد کرده بود و همراهش شده بود و به قولش عمل کرده بود
اما بعد از شروع سخت ترین قسمت زندگیش به مزخرف ترین روش ممکن رها شده بود
هنوز نمیتونست درست تصمیم بگیره
کیونگ گفته بود هنوز ادامه داره پس هنوز زمان داشت
برای همه چیز...
اصلا رفتن از کنار کیونگ توی ذهنش نبود
در هیچ شرایطی!
صدای خش دار و خواب آلودش رو با تردید صداشو به گوش کیونگ رسوند :
_منم میخوام بدونی.. من نمیرم.
بهت ثابت میکنم کیونگسو
اینکه توی گذشتت هر چی که باشه
حاضرم گوش بدم تا ذهنت پاک بشه قلب سنگینت خالی بشه مهم نیست هر چی بشه هر اتفاقی بیوفته پیشت هستم
دیگه نمیخوام در مورد رفتن من حرف بزنی
وگرنه به روش خودم...میرم!
جوری که وحشت امروزت یادت بره
و بهش به عنوان یه خراش ساده نگاه کنی
پس بخواب و بهش فکر نکن..
از اتفاقاتی که قراره بعدا ببینیم نترس کیم کای خوب میدونه چیکار کنه. اگه واقعا اینطور که میگی من برات مهم شدم
پس به تنها فرد زندگیت که الان برات مهمه اعتماد کن.
اون لجباز ترین آدم دنیا بود
اینکه اون میخواست چیکار کنه که به روش خودش از کیونگ دور بشه حس خوبی نداشت
کای یا خیلی گیج بود یا شاید نمیتونست حدس بزنه که اون اتفاقی که قبلاً افتاده چی بوده که از بودن کنارش حرف میزد! چیزی که کیونگ سو رو از خودش متنفر کرده بود
چیزی که کیم جونگین نباید تمام واقعیتش رو میفهمید :
_ ...زود بخواب جونگین ساعت یک و بیست دقیقه شد
فردا ساعت نه صبح چکاب داری شب بخیر
..........
نیم ساعت از حرف زدن با کیونگ میگذشت
کای هنوز توی گذشته نصفه نیمه کیونگ گیر کرده بود
روی تخت نشسته بود و به دردسر جدیدی که قرار بود زندگی آرومش رو بهم بزنه فکر میکرد
سوال هایی که تازه به مغزش هجوم آورده بود
سوال هایی که با دهن مهر و موم شدش
اونموقع از کیونگ نتونسته بود بپرسه
حالا یکی یکی اون ها رو توی
ذهن مشوش خودش بالا پایین میکرد
(کیونگسو چه خانواده ای داشت ؟
چرا این رفتاری که کیونگسو میگفت از خانواده مثلاً عادی اون نفهمیده بود؟
وقتی اون چند روز با جوابهای کوتاه کای رو دور میکردن واقعا جواب از طرف کیونگ بوده یا نه؟
کریس چرا باید دوست خودش رو ول میکرد؟
میتونست با کارهای دیگه تمومش کنه یا اینکه بعد اون شب چه چیزی سراغ دی او اومده بود ؟
اینکه چطور باید کیونگسوی دبیرستانی رو دوباره زنده میکرد..کیونگ قبولش میکرد؟ اعتماد میکرد ؟)
این سوال هایی که هیچکدوم جواب نداشتن
سردردش رو تشدید میکرد
کای از اینکه کیونگ پسش نزد
از اینکه واکنش خاصی به رفتارش نداشت گیج بود
کیونگ از عشق کوتاه جوانی خودش میگفت ولی الان واکنشی به رفتار های کای نداشت یا حس نمیکرد یا براش مهم نبود...؟
نمیدونست چیکار کنه
این تازه شروع زندگی
عجیب و یکطرفه کای بود راه سختی به نظر میرسید
از همه اینها بد تر کارما رو در نظر نگرفته بود؛
پس سخت تر از چیزی که توی مغزش فکر میکرد قرار بود سراغش بیاد.
دست داغش رو از روی صورت زخمیش برداشت
بدنش از تب میسوخت زخم هاش دردناک تر از قبل شده بود باید پرستار رو صدا میکرد دستش به دکمه ای که قبلاً کیونگسو بهش گفته بود رسوند و فشارش داد
خیلی طول کشید ولی بالاخره یکی از پرستار های بیمارستان با چشم های پف کرده وارد اتاق شد و با احترام منتظر صحبت کردن جونگین موند :
_سلام ..
با آروم ترین صدای ممکن شروع به صحبت کردن کرد تا کیونگسو از خواب بیدار نشه پرستار با همون لحن جواب کای رو داد:
_سلام ...چیزی لازم دارید آقای کیم ؟
_بله...
اگه میشه با دکتر گو صحبت کنید یکم سر درد دارم
فکرمیکنم زخم هام هم نیاز دارن پانسمانش عوض شه
بشدت درد میکنه
_بله چشم فقط من باید زخماتون رو چک کنم
احتمالا چرک کردن لطفا دراز بکشید تا من پانسمان براتون بیارم
_فهمیدم…
پرستار که حساسیت مرد جذاب و خسته روبروش روی خواب بودن همراهش دید سعی کرد صدای بلندی حین بیرون رفتن ایجاد نکنه:
_پرستار جی هیون .. آقای گو رو صدا بزن بیمار اتاق ده یک معاینه مجدد لازم داره
لوازم پانسمان رو بده… اینها رو هم یادداشت کن که برای بیمار اتاق ده میخوام
_باشه ..
پنج دقیقه رد شد ساعت نزدیک دو صبح بود
پرستار با همون دقت وارد اتاق شد و سمت کای رفت:
_حالتون بهتره ؟
من ساعت 11 زخمتون رو چک کردم مشکلی نداشت
این چند ساعت استرس یا ترسی نداشتید ؟
آخه نباید تا فردا اتفاق خاصی می افتاد
_نه … مشکلی نیست یکم سردرد دارم فقط اگه میشه هر زودتر تمومش کنید خیلی خسته ام اما دردش نمیزاره بخوابم
_چشم
پرستار بیچاره خودش بیشتر خسته بود
میخواست سریع کارش رو تموم کنه ولی هر چی بانداژ رو باز میکرد بوی خون بیشتر به مشامش میرسید
زخم عمیق سر شونه بیمار باز شده بود.
بقیه زخم ها هم چرکی شده بودند :
_این... وحشتناکه آقای کیم من .. نمیتونم.
باید صبر کنیم آقای دکتر خودش بیاد
_نمیخواد میدونم که میتونی سریع باش
_ولی این زخم بخیه میخواد من زیاد تجر…
_گفتم زودتمومش کن
حوصله جواب پس دادن به آقای گو رو ندارم
فقط سریع تمومش کن؛ برای سردرد هم چیزی نمیخوام
_بله
تمام بانداژ رو باز کردو توی سطل زباله انداخت
دوباره زخم بد شکل سر شونه جونگین رو ضد عفونی کرد
سعی داشت با تمام لطافت و دقتش کارشو انجام بده این مسولیت بزرگی بود نباید اشتباه میکرد
جونگین به چهره آروم کیونگسو زل زده بود
صورت سفید و نرمش زیر نور زرد اتاق میدرخشید
فعلا میخواست ذهن شلوغش رو خاموش کنه به وجود اون فندق کوچولو نیاز داشت
بعد از اون شبی که توی اتاق گریم خوابیده بودن به لمسش معتاد شده بود دستش رو آروم روی انگشتای مشت شده و سردش کشید
(نمیزارم همین طور بمونی قول میدم از قلبت مراقبت کنم …)
دست کیونگسو رو بین دست گرم خودش گرفت و انگشت های باریکشو روی لبهای تب دارش کشید و بوسه آرومی زد
انقدر خسته بود حتی درد مواد ضدعفونی کننده رو نفهمید و
پلک های دردناکش روی هم افتاد...
.....
بالاخره بعد از پونزده دقیقه کارش تموم شد فکر میکرد جونگین خواب باشه
چون اصلا حین بخیه زدن تکون نخورده بود
حتی صدای نفس کشیدنش شنیده نمیشد :
_کیم جونگین شی..؟
YOU ARE READING
🎭small wonderful🎭
Fanfictionنام:☁️ small wonderful☁️ کاپل: کریسسو ،کایسو ژانر: رومنس، درام، اسمات ، مدرسه ای انگست، زندگی روزمره نویسنده : Rᴇᴅᴄᴏᴀʟᴛᴇ🍫 خلاصه فیک🖋️ :جونگینی که به اجبار خواهرش فقط برای نبودن توی خونه کلاس تئاتر شرکت میکنه و به رفتار کیونگسو بازیگر فوق العاده و...