کیونگسو با ابروهای بالا رفته بهشون نگاه کرد. «الان کدومو جواب بدم؟»
دقیقاً قبل از اینکه ییشینگ و جونگین دهنشون رو باز کنن و به سوالش واکنش نشون بدن، گوشی ییشینگ توی جیبش زنگ خورد. جلوی چشمهاش به وضوح، پسر توی جاش شوکه تکون خورد. یعنی سوهو تا اون موقع باهاش حرف نزده بود که انقدر هول و شتابزده رفتار میکرد؟
منتظر موند تا ییشینگ تماس رو جواب بده و با سوهو صحبت کنه. ولی پسر با دیدن شمارهی کسی که بهش زنگ زده فقط اخم کرد و به صفحهی گوشیش خیره شد. و بعد از چند لحظه بدون اینکه جواب بده گوشیش رو روی مبل کنار خودش انداخت.
میخواست جلوی خودش رو بگیره و نپرسه -چون تمام چیزهایی که به اون دوتا گفته بود واقعاً بهش ربطی نداشت و فقط دخالت بیجا حساب میشد- ولی حتی فکر به اینکه دو نفر جلوش خیلی ساده میتونن چیزی که میخوان رو داشته باشن و یا حداقل واسش اونطور که باید تلاش کنن، ولی هیچ کاری انجام نمیدن و منتظر میمون تا بالاخره یه چیزی یا از هم جداشون کنه یا رابطهی عجیب و نصفه نیمهای که دارن رو بهم بریزه.
زبونش رو روی لبش کشید و پرسید: «سوهو هنوز جوابت رو نداده؟»
ییشینگ در جواب فقط سرش رو تکون داد. میتونست نگاه خیره و پر از سوال جونگین رو روی خودش حس کنه. یعنی دوستش بهش نگفته بود که سوهو مشکل پیدا کرده؟ فکر کرد همه میدونن ولی مثل اینکه تنها کسی که اطلاع داشت خودش بود.
خودش رو عقب کشید و یکم از جونگین فاصله گرفت. کمرش رو چرخوند و بعد از اینکه بدنش کامل سمت ییشینگ بود گفت: «اگه تا دو سه ساعت دیگه خبری نشد برو دنبالش.»
ییشینگ با همون اخمی که کیونگسو حدس میزد حالا حالاها روی صورتش بمونه و تا اومدن پسر کنار نره جواب داد: «فکر نکنم دلش بخواد دخالت کنم.»
کیونگسو با ناباوری نگاهش کرد؟ دخالت؟ الان واقعاً توی اون شرایط مهم بود که داره از دید سوهو دخالت میکنه یا نه؟ و بهجز اون فکر نمیکرد که اون پسر از این کار ییشینگ بدش بیاد. اون طوری که از صحبت کردن باهاش متوجه شده بود، کاملاً برعکس به نظر میرسید.
بدون اینکه بخواد مثل ییشینگ اخم کرد. «یعنی میخوای بگی صرفاً چون حس میکنی کارت دخالت به حساب میآد بیخیالش میشی؟» وقتی که ریاکشنی از ییشینگ ندید با بهت کوتاه خندید. «تو کی هستی و با جانگ ییشینگ چیکار کردی؟ اون هیچوقت بخاطر همچین چیزی عقب نمیکشید.»
با عقب کشیدن کامل جونگین، صاف نشست و خیره به ییشینگی که حتی به چشمهاش نگاه نمیکرد ادامه داد: «احمقی؟ تو که دیدی چقدر واسه اومدن ذوق داشت.»
جونگین گیج و بیخبر از اتفاقی که داشت اونجا میافتاد پرسید: «میشه یکی بگه چی شده؟»
YOU ARE READING
Vertigo
Fanfiction- Kaisoo / Laysu دو کیونگسو واقعاً قصد نداشت رابطهی اون دوتا رو خراب کنه. فقط داشت لطف میکرد درسته؟ و اونقدری عقل داشت بفهمه بعد از جدا کردنشون کیم جونگین به یکی نیاز داره. پس دوباره لطف میکنه و خودش وارد زندگی اون پسر میشه؟ خب از اول برنامهش...