لپتاپش رو از توی کیفش درآورد و روی میز گذاشت. همزمان با روشن شدنش کتاب قطور کوچیک سفید رنگی که توی جیب جلویی کیفش بود رو بیرون کشید. قلنج انگشتهاش رو شکوند و ورد رو باز کرد.
پنج دقیقهی اول هیچی نتونست تایپ کنه. از مقاله نوشتن متنفر بود. چرا باید توی این رشته مقاله بنویسه؟ اگه میخواست چندین روز پای لپتاپ چشمهاش خشک شن که نرمافزار رو انتخاب میکرد. نمیشد استادشون فقط به یه طرح راضی بشه؟ و حتی موضوع مقاله هم چیزی نبود که بخواد چیز زیادی درموردش بگه. دادائیستها یه مشت احمق بودن که یه روز توی کافه دور هم جمع شدن و گفتن اوکی بیاین هرچی هست و نیست رو مسخره کنیم و اوه! خودمون رو نباید یادمون بره، ما هم باید مسخره شیم! و همین. چرا باید درمورد طرز تفکر و شیوهی ابراز اون طرز فکر تحقیق میکرد و یه مقالهی پنج هزار کلمهای تحویل میداد؟
با قرار گرفتن کاسهی آفوگاتو کنار لپتاپ نیشش باز شد. برای بیدار موندن توی اون ساعت از صبح و نوشتن یه مقالهای که حتی نمیخواست بهش فکر کنه نیاز به کافئین و شکر داشت و چی بهتر از یه کاسه بستنی وانیلی و یه دابل شات اسپرسو روش؟
کاسه رو به طرف خودش کشید و با قاشق نقرهای توش آروم مشغول ترکیب کردن بستنی و قهوه شد. بعد از اینکه مطمئن شد به حد دلخواهش ترکیب شدن کنار گذاشتش تا بستنی یکم آب بشه و راحتتر بتونه بخورش. نفس عمیقی کشید و به سرعت مشغول تایپ کلماتی شد که هیچ ایدهای نداشت چطوری داشتن شکل میگرفتن.
سه ساعت بعد، لپش رو روی لپتاپ خاموش شدهاش گذاشته بود و داشت به لیوان بزرگ چای لاتهای که سومین سفارشش حساب میشد چشم غره میرفت. با اون حجم از کافئین که توی اون سه ساعت وارد بدنش کرد مطمئن بود تا یک هفته نیاز به خواب نداره.
با کشیده شدن صندلی روبهروش سرش رو چرخوند و چونهاش رو روی لپتاپش فشار داد. حتی بدون دیدن قیافه و از روی لباسهای فرد هم میتونست بفهمه کی میخواد روی اون صندلی بشه.
ـ کوه کندی؟
لپهاش رو باد و سعی کرد به جونگین که داشت با خنده و حالتی که کیونگسو نمیتونست روش اسم بذاره بهش نگاه میکرد، چشم غره بره. که خب موفق نشد. بیشتر شبیه شکست خوردههایی بود که بلد نبودن چطوری مقاله بنویسن و احتمال داشت یکی از مهمترین درسهاشون رو بخاطر همون مقاله بیفتن.
زبونش رو لبش کشید و سرش رو بلند کرد. به پشتی صندلیش تکیه داد و ماگ چای لاتهاش رو با دوتا دستش گرفت. «کوه نکندم ولی فهمیدم هیچوقت نویسندهی خوبی نمیشم.»
جونگین ابروهاش رو بالا انداخت. «چرا؟» نگاهش رو از کیونگسو گرفت و به دختری که بالای سرش با یه خودکار و دفترچهی چرم توی دستش ایستاده بود سفارش قهوهی فرانسوی داد. قبل از اینکه دختر سفارش رو یادداشت کنه و از میزشون دور شه کیونگسو صداش کرد و بعد از چرخیدن سر دختر سمتش لبخند زد. «کیک لیموییتون هنوز تو منو هست؟»
STAI LEGGENDO
Vertigo
Fanfiction- Kaisoo / Laysu دو کیونگسو واقعاً قصد نداشت رابطهی اون دوتا رو خراب کنه. فقط داشت لطف میکرد درسته؟ و اونقدری عقل داشت بفهمه بعد از جدا کردنشون کیم جونگین به یکی نیاز داره. پس دوباره لطف میکنه و خودش وارد زندگی اون پسر میشه؟ خب از اول برنامهش...