به جلزولز کردن تیکههای گوشت روی باربیکیو زل زده بود و هرچند ثانیه یکبار نگاهش رو از گوشتها به دست ییشینگ که داشت ماهرانه گوجهها رو خرد میکرد تغییر میداد، البته نگاهش به این معنی نبود که حواسش از جونگین و دوستدخترش پرت شده. برعکس، جایی نشسته بود که بتونه دید کامل رو بهشون داشته باشه.
سهون بالاخره با جو کنار اومد. لوهان هم سرش رو روی پای سهون گذاشته بود و همزمان که میخورد به حرفهای دو قلوها درمورد شایعههای دانشگاه گوش میداد. همینطوری چشمهاش در گردش بود که با صدای ییشینگ سرش رو بالا گرفت: «میخوام با سوهو حرف بزنم... چیکار کنم به نظرت؟»
یکم فکر کرد و بعد خودش رو جلو کشید تا بهش نزدیکتر بشه و مثل ییشینگ صداش رو پایین آورد: «فقط کافیه خودت باشی!»
ـ چطوری؟
شونههاش رو بالا انداخت: «مزخرف! احتمالاً سوهو از پسرهای مزخرف خوشش میآد. تو هم که خار مادر تمام مزخرفها رو گ...»
ییشینگ وسط حرفش پرید: «خفه شو کیونگ، جدیاَم»
زیر چشمی نگاهی به جونگین انداخت که داشت بهشون نگاه میکرد. یکم سرش رو کج کرد و گذاشت موهای لختش تو صورتش بریزن. زبونش رو روی لبش کشید و گفت: «منم جدیاَم. فقط اینکه تو هم باید یکم تغییر قیافه بدی. تکراری شدی یکم.»
و بعد نیشخندی به چهرهی پوکر و ابروهای بالا رفتهی جونگین زد. اون پسر امشب حتماً با درد میرفت خونه! عاقبت اذیت کردن کیونگسو کمتر از اینم نبود.
چند دقیقهی بعد غذا آماده شد و کیونگسو با یه بشقاب پر از تیکههای پر روغن گوشتی که ییشینگ حسابی بهش ادویه زده بود؛ به طرف بقیه رفت و بشقاب رو روی میز مربع شکل گذاشت. بین اینکه بره روبهروی جونگین بشینه یا کنار دستش مردد بود که در آخر با نشستن دارا کنار جونگین مجبور شد روبهروش رو انتخاب کنه. بقیهی چیزها رو هم ییشینگ آورد و کنار سهون نشست.
کیونگسو چاپاستیکاشو برداشت و قبل از اینکه اولین تیکه رو برداره بلند گفت: «به امید سالی پر از خرگوش و حفره و اینطور چیزا برای دوست عزیزم جانگ ییشینگ!»
و بدون توجه به چهرهی داغ کردهی پسر، کل گوشت رو یکجا وارد دهنش کرد.
روغنی که از گوشت میچکید لباش رو خیس کرده بود و ترجیح داد به جای دستمال که دقیقاً کنار دستش بود از زبونش استفاده کنه. که این اصلاً برای کیم جونگینی که چشمهاش از همون اول شب روی کیونگسو دو دو میزد خوب نبود!
خودش هم نمیدونست چشه که انقدر نگاهش روی اون پسر شر، سر میخوره. حسی که داشت بیشتر تعجب و کنجکاوی بود، اینکه کیونگسو انقدر راحت و بدون اهمیت به فیلتر کردن حرفاش هرچی بخواد میگه واقعاً جالب بود. کاری که هیچوقت خودش نمیکرد و تکتک حرفاش سنجیده و از روی فکر بود.
YOU ARE READING
Vertigo
Fanfiction- Kaisoo / Laysu دو کیونگسو واقعاً قصد نداشت رابطهی اون دوتا رو خراب کنه. فقط داشت لطف میکرد درسته؟ و اونقدری عقل داشت بفهمه بعد از جدا کردنشون کیم جونگین به یکی نیاز داره. پس دوباره لطف میکنه و خودش وارد زندگی اون پسر میشه؟ خب از اول برنامهش...