「𝑪𝑯𝑨𝑷𝑻𝑬𝑹 𝟏𝟐」

563 153 61
                                    

تا وقتی که خانم جانگ میز رو واسشون آماده کرد حرفی زده نشد. با هربشقابی که روی میز می‌ذاشت ابروهای جونگین بالاتر می‌رفتن. و بعد از اینکه کار خانم جانگ تموم شد ابروهای جونگین بین چتری‌هاش گم شده بود.

کیونگسو با یه نیشخند از اوپن پایین پرید و روی صندلی روبه‌روی جونگین نشست.

دست‌هاش رو باز کرد و با صدایی که نمی‌دونست چرا انقدر پر انرژیه گفت: «لذت ببر.»

جونگین نگاهی به بشقاب‌های روی میز انداخت و دستش رو دور ماگ شیر گرمی که روی میز روبه‌روش بود حلقه کرد و چند بار پلک زد. «از کدومش لذت ببرم دقیقاً...»

کیونگسو آروم خندید. با دست به برنج و سوپ مرغ و خیار و کیمباپ و سالاد تخم‌مرغی که یه گوشه جمع شده بودن اشاره کرد. «می‌تونی کاملاً سنتی عمل کنی و مثل هرروز دیگه همینا رو بخوری.» و با دست دیگه‌اش به بیکن، پنکیک، فرنی تایلندی و کروسان‌های کوچیک کرم‌دار فرانسوی اشاره کرد. «یا می‌تونی برای یه روز عادت صبحانه خوردنت رو عوض کنی و ببینی مردم کشورهای مختلف چطوری صبحشون رو شروع می‌کنن... اوه نون و گوجه هم داریم.»

جونگین گیج پرسید: «ولی چطوری این همه رو درست کرد؟»

کیونگسو شونه‌هاش رو بالا انداخت. «خانم جانگ همیشه پنج صبح بیداره.» دستش رو دراز کرد تا یه دونه از ساندویچ‌های سالاد تخم‌مرغ رو برداره. «و در جواب سوالی که هنوز نپرسیدی بگم که معمولاً انقدر بریز و بپاش نداریم. احتمالاً خانم جانگ نتونسته حدس بزنه تو چی دوست داری برای همین یکم از هرچیزی درست کرده.»

سرش رو آورد پایین و انگشت‌هاش رو بهم گره زد. با صدایی ملتمس گفت: «حالا می‌شه بخوریم دارن سرد می‌شن.» و بعد ساندویچ توی بشقابش رو برداشت و گازش زد.

همونطور که انتظار داشت، جونگین موقع خوردن حرف نمی‌زد. اول هرچیزی رو امتحان می‌کرد و اگه خوشش می‌اومد یه گاز کوچیک دیگه می‌زد و اگه دوستش نداشت بدون اینکه به جویدنش ادامه بده قورتش می‌داد و دیگه نمی‌خوردش، بامزه بود.

چند بار توی ذهنش تلاش کرد چیزی بگه و سکوت بینشون رو بهم بزنه ولی آرامش جونگین، طوری که آهسته محتویات دهنش رو می‌جوید، طوری که چند دقیقه یکبار دستش رو روی گردنش می‌کشید و اخم می‌کرد باعث می‌شد کیونگسو بیخیال حرف زدن بشه و فقط نگاه کنه.

و می‌تونست قسم بخوره یکی از بهترین صبح‌های عمرش بود.

بعد از صبحانه جونگین خیلی اونجا نموند. فقط در حد خوردن یه قهوه که به کیونگسو التماس کرد تا توش شیر بریزه و شیرینش کنه و کیونگسو فقط خندید.

یه خداحافظی که کیونگسو تمام مدت انجامش بخاطر بلدرچین گفتن جونگین اخم کرده بود و بعدش در پشت سر پسر بسته شد. و کیونگسو موند و یه خونه‌ی خالی و فیلم‌های هری پاتری که دیگه امکان نداشت تنها ببینه‌اشون!

VertigoWhere stories live. Discover now