برای آخرین بار خودش رو توی آینه چک کرد. لباسهاش رو عوض نکرده بود. نیازی نداشت برای جونگین لباس دیگهای بپوشه. همون شلوارک نازک کتون سفید و تیشرت گشاد زردش بس بود. و یقهی تیشرتش اونقدر گشاد بود که قسمت زیادی از گردن و شونهاش رو نشون میداد. چه بهتر! یه امتیاز برای کیونگسو.
تنها چیزی که فرق کرد، چشمهاش بودن. آبی نه چندان تیرهای که کاملاً تبدیل به یه آدم دیگهاش کرده بود. خیلی ازشون استفاده نمیکرد ولی حالا که جونگین دلش میخواست تینکربل صداش کنه باید یه دلیل بیشتر از سفید بودن پوستش بهش میداد.
پاپوشهای سفیدش رو پوشید و از پلهها پایین اومد. به سمت آشپزخونه رفت و روی اوپن نشست. خیره به خانم جانگ که مشغول خرد کردن هویج بود پرسید: «چی داری درست میکنی؟»
خانم جانگ سرش رو بالا آورد. نگاهش توی صورت کیونگسو برای چند لحظه ثابت موند و بعد لبخند زد. «رولت گوشت. خیلی وقت بود ازشون استفاده نکرده بودی.»
کیونگسو شونههاش رو بالا انداخت. «خواستم تنوع بدم.» لازم نبود خانم جانگ همه چیز رو بدونه! بود؟ بهجز اون، احتمالاً حتی نمیدونست تینکربل کیه پس گفتنش فایدهای نداشت.
لبخند خانم جانگ محو نشد. «مهمون داری؟»
با سرش تایید کرد. «جونگین داره میآد فیلم ببینیم. پس بیشتر درست کن هوم؟»
بعد از تایید خانم جانگ همونجا موند و به آشپزی زن نگاه کرد. شاید یه روز ازش میخواست تمام چیزایی که بلد بود رو بهش یاد بده. آشپزی جزء فعالیتهای توی وقت آزاد موردعلاقهاش نبود ولی از ذوب کردن چشمهاش بخاطر زل زدن به تلویزیون و ست The last of us بازی کردن چیز بهتری به حساب میاومد.
اینبار به خودش زحمت خرید نداد و تمام چیزهایی که لازم داشت رو سفارش داد تا واسش بیارن. خریدن کردن رو دوست داشت ولی اون روز حتی حوصله نداشت پاش رو از در خونه بیرون بذاره. میخواست تمام انرژیش رو برای جونگین نگه داره، چون میدونست نیازش میشه.
زمان زودتر از چیزی که فکرش رو میکرد گذشت.
تا به خودش اومد نزدیک در ایستاده بود و خانم جانگ داشت در رو برای جونگین باز میکرد. دستهاش رو به شلوارکش کشید تا همون مقدار کم عرقی که بخاطر استرسی که نمیدونست چرا به جونش افتاده بود از کف دستهاش پاک شه.
به محض باز شدن در و وارد شدن جونگین، فکش افتاد!
موهاش رو رنگ کرده بود! یه عسلی پررنگ که کیونگسو میتونست فقط با نگاه کردن بهش CPR لازم بشه! کی بهش گفته بود حق داره همچین کاری کنه. اصلاً کی بهش همچین اجازهای داده بود؟
با افتادن نگاه جونگین بهش دهنش رو بست. انقدر بهش زل زده بود که جونگین وقت کرد به خانم جانگ هم سلام کنه؟ به موهاش اشاره کرد. «رنگ کردی؟»
YOU ARE READING
Vertigo
Fanfiction- Kaisoo / Laysu دو کیونگسو واقعاً قصد نداشت رابطهی اون دوتا رو خراب کنه. فقط داشت لطف میکرد درسته؟ و اونقدری عقل داشت بفهمه بعد از جدا کردنشون کیم جونگین به یکی نیاز داره. پس دوباره لطف میکنه و خودش وارد زندگی اون پسر میشه؟ خب از اول برنامهش...