「𝑪𝑯𝑨𝑷𝑻𝑬𝑹 𝟎𝟒」

564 148 33
                                    

تقریباً سیصد متر از دانشگاه دور شده بود که تصمیم گرفت خونه نره. همیشه برای انتخاب چیزهای سخت و تصمیمات مهم از سهون کمک می‌گرفت و انتخاب رستوران برای غذا خوردن هم یکی از همون تصمیمات مهم بود.

به اولین دور برگردون که رسید سر ماشین رو کج کرد و پیچید. ده­ دقیقه بعد روبه‌­روی در ایستاده بود و دستش رو از روی زنگ برنمی­‌داشت. می‌­دونست سهون روزهای بی‌کاریش تا بعدازظهر خوابه و مادربزرگ بیچاره­‌اش گوش­‌هاش سنگین‌­تر از این حرفاست که صدای زنگ در رو بشنوه.

بالاخره در باز شد و سهون با قیافه‌ی درهم تو چهارچوب در ایستاد. کیونگسو واقعاً توانایی مقاومت دربرابر خنده­‌اش رو نداشت. تیشرتی که برعکس پوشیده شده بود و شلوارکی که پایین‌­تر از حد معمول بود. لبخند بزرگی زد و با صدای شفافی گفت: «شب سختی داشتی مرد بزرگ؟»

سهون از جلوی در کنار رفت و لب زد: «فقط بیا داخل هیونگ...»

دست­‌هاش رو پشت سرش گره کرد و رفت داخل. خونه­‌ی مادربزرگ سهون یه خونه‌ی ویلایی بانمک بود که کیونگسو برای تاب وسط حیاطش جون می­‌داد. پدر و مادر سهون برای سفر کاری از طرف سازمان باستان­‌شناسی کره برای همکاری با چندتا کشور دیگه به اسپانیا رفته بودن و سهون مجبور بود با مادرِ پدرش که حدود نود و سه سال سن داشت زندگی کنه.

خودش رو روی کاناپه‌ی جلوی تلویزیون انداخت و برای اینکه سهون از توی آشپزخونه صداش رو بشنوه عربده کشید: «مامان‌­بزرگ کو هونا؟»

سهون با عجله بیرون اومد و انگشت اشاره­‌اش رو جلوی دهنش گذاشت و آروم گفت: «هیـش لوهان بیدار می‌­شه.»

کیونگسو اخم کرد: «چیکار به لوهان دارم پرسیدم مادربزرگت کجا...»

یه­ دفعه فهمید سهون چه حرفی زده و از روی کاناپه به طرف پسر کوچیک‌­تر شیرجه زد و موهاش ر­و از پشت توی دست گرفت: «توووو حیوون کوچولو... یه بچه دبیرستانی بعدازظهرِ دوشنبه خونه­‌ی ننه­‌بزرگ تو چه گوهی می‌­خوره؟»

سهون داد می‌­زد تا بتونه موهای نازنینش رو از تو مشت هیونگش در بیاره و هم‌زمان بدنش رو از هیونگش دور می‌کرد: «هیونگ... یه­ دقه صبر کن... بابا هیونگ اَه... اونطوری که فکر می‌کنی نیست...»

با صدای خواب­‌آلود لوهان که می­‌پرسید چه خبره کیونگسو موهای سهون رو ول کرد و با درخشان­‌ترین لبخندی که می‌­تونست بزنه دستاشو باز کرد و گفت: «سلام لولو.»

لوهان مست خواب پاهاشو کشید روی زمین و به طرف کیونگسو رفت. بدون توجه به سهون که با دهن باز نگاهشون می‌کرد خودش رو به کیونگسو چسبوند و دستاش رو دور کمرش حلقه کرد و با صدای دو رگه از خوابش گفت: «سلام هیونگ!»

لوهان رو به خودش فشار داد و عقب­‌عقب به طرف کاناپه رفت. نشست و لوهان رو هم کنار خودش نشوند و سرش رو به سینه­‌اش تکیه داد. دستش رو روی کمر پسر کشید و رو به سهون چشم غره رفت: «این سهون وحشی چی کارت کرده؟»

VertigoWhere stories live. Discover now