نی نوشابهاش رو توی دهنش گرفت و گازش زد. عادت زشتی که از وقتی یادش میاومد داشتش و علاقهای به ترک کردنش نداشت. گاز گرفتن اون لولهی پلاستیکی باعث میشد ذهنش آروم شه و راحتتر بتونه فکر کنه.لونا بیشتر روی میز خم شد و چنگلاش رو توی بشقاب سیبزمینی روبهرویی فرو کرد. به طرز عجیبی اون روز بادش خالی شده بود و حوصله نداشت. حتی خبرهای کیونگسو هم باعث نشده بود یکم حالش بهتر شه.
چنگال پر از سیبزمینی رو توی دهنش فرو کرد و همونطور که مشغول جویدنشون بود گفت: «اوپا... بهتر نیست کلاً بیخیال شی؟»
کیونگسو نی رو از توی دهنش تف کرد بیرون و پرسید: «بیخیال چی؟»
لونا محتویات دهنش رو قورت داد و با سر به لوکا اشاره کرد که حرفش رو ادامه بده. همون جمله هم اولین چیزی بود که بعد از چند ساعت از دهنش بیرون اومد و باید ازش بخاطر حرف زدنش تشکر میکردن.
لوکا قاشقش رو توی سینیش گذاشت و سرش رو به طرف کیونگسو چرخوند. نیم نگاهی به لونا انداخت و گفت: «منظورش اینه که بیخیال جونگین شی. واست زیادی دردسر شده.»
کیونگسو سرش رو کج کرد. با همون نی جویده شدهاش یه قلپ از نوشابهاش خورد و پرسید: «و چرا؟»
سهون که تا اون لحظه ساکت بود خودکاری که داشت باهاش برگهی مقالهاش رو سیاه میکرد روی میز گذاشت. «واقعاً ارزش داره؟ تقریباً دیگه به هیچ کدوم از کارهات نمیرسی!»
به کارهاش نمیرسید؟ اونطور نبود که از اول یه آدم پرمشغله باشه. کارهای مربوط به دانشگاهش رو هم به زور انجام میداد بقیهی عمرش رو هم صرفاً ول چرخیده بود. زندگی شلوغ و سر نظمی نداشت که بخاطر جونگین اون نظم بهم ریخته باشه.
برعکس، تا قبل از جونگین واقعاً کسل بود و حوصلهاش از اون حجم یکنواختی روزهاش سر رفته بود. دوستاش هم میدونستن این همه فعالیت و هیجان زندگیش بخاطر حضور اون پسره و با این حال باز هم ازش میخواستن بیخیالش بشه.
قوطی نوشابهاش رو توی دستش جابهجا کرد. بینیش رو بالا کشید و بدون اینکه نگاهش سمت آدم خاصی باشه پرسید: «ارزشش رو شما تعیین میکنید؟»
سهون جوابش رو نداد و فقط سعی کرد با منطق خودش قانعش کنه. «تو حتی درست حسابی نمیشناسیش و انقدر داری از وقتت واسش میزنی. حس نمیکنی زیادهرویه؟»
زبونش رو روی لبش کشید. واقعاً زیادهروی بود؟ خودش همچین چیزی حس نمیکرد و حتی به نظرش کم کاری هم کرده بود. زودتر از اینا میتونست جونگین رو داشته باشه اگه فقط اون دوستدختر احمق گا...
ـ هیونگ...
سرش رو تکون داد تا افکارش کنار برن. یه قلپ دیگه از نوشابهاش خورد و سه تا آدمی که باهاش پشت میز نشسته بودن رو از نظر گذروند.
ESTÁS LEYENDO
Vertigo
Fanfic- Kaisoo / Laysu دو کیونگسو واقعاً قصد نداشت رابطهی اون دوتا رو خراب کنه. فقط داشت لطف میکرد درسته؟ و اونقدری عقل داشت بفهمه بعد از جدا کردنشون کیم جونگین به یکی نیاز داره. پس دوباره لطف میکنه و خودش وارد زندگی اون پسر میشه؟ خب از اول برنامهش...