" 04 "

492 125 80
                                    

یونگی همونطور که کاپشن یشمی رنگش روی دوشش بود با قدم های بی جون خودش به کاناپه قهوه ای رنگ رسوند و روش دراز کشید.
مچ دستش رو روی چشم های گود افتادش گذاشت و چشم هاش رو روی تمام اتفاقات دنیا بست.
+خسته شدم دیگه بسمه
با تمام وجود داد زد
+دیگه بسمهههه
بلند شد و موهای لَخت مشکیش رو توی مشت های قویش گرفت.
+دارم دیوونه میشم.این چه اتفاق هایه که پشت سر هم داره میوفته
میز جلوی کاناپه رو با پا هل داد.
به اسکناس هایی که روی میز بیلیارد وسط سالن ریخته شده بودن خیره شد
نیشخند بی جونی زد و به سمتشون حرکت کرد.
حتی بدون اینکه بدونه برای چی پول میخواد قمار میکرد.‌‌‌..شرط میبست...
پول هاش روز به روز زیاد تر میشدن ولی یونگی اصلا خوشحال نبود.
وجود خالیه کسی توی قلب سردشو همیشه حس می‌کرد.
با صدای تلفن همراهش به خودش اومد.
با بی حسی گوشی رو از توی ساک پر از اسکناس بیرون آورد و پیام نامجون رو باز کرد...

با بی حسی گوشی رو از توی ساک پر از اسکناس بیرون آورد و پیام نامجون رو باز کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یونگی با عجله کاپشنش رو از روی زمین برداشت و به سمت خروجی دوید+میدونستم این اتفاقا دست از سرم برنمی‌دارن،پسره ی دیوونه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یونگی با عجله کاپشنش رو از روی زمین برداشت و به سمت خروجی دوید
+میدونستم این اتفاقا دست از سرم برنمی‌دارن،
پسره ی دیوونه...

به سمت پارکینگ دوید قفل ماشینش رو با ریموت باز کرد و با قدم های بلند به سمت ماشین جهید.در رو باز کرد و پشت فرمون ماشین مدل بالاش جاگرفت.
ماشین رو روشن کرد و از پارکینگ خارج شد سرعتش رو بالا برد و به سمت اوراقی ای که چند دقیقه پیش ادرسش رو برای نامجون فرستاده بود حرکت کرد.
چند بار نزدیک بود تصادف کنه،ولی بالاخره سالم به مقصد رسید.
چندی بعد پدال ترمز رو با تمام قدرتش فشار داد و درست وسط محوطه اوراقی ایستاد.
-یونگی
یونگی به سمت صدا برگشت.
+کجان؟!
-نیستن.
×ردشون رو زدیم.
یونگی به پسری که درست کنار نامجون ایستاده بود نگاه کرد.
چهره پسر براش آشنا میزد.
نگاه پرسشگرانه ای نامجون انداخت.
-عام این چیزه...
حرف نامجون با پیچیدن صدای شلیک قطع شد.
یونگی همونطور که با دستش از سرش محافظت میکرد پشت ماشینش پناه گرفت.
اسلحه کمریش رو از غلاف دور رونش بیرون کشید و روی کاپوت خم شد و شروع کرد به شلیک کردن.
نامجون از سمت مخالف یونگی، ادم هایی که داشتن نزدیک و نزدیک تر میشدن رو هدف گرفته بود.
-مین سوار شو بریم
یونگی نگاهش به سمت نامجون منحرف شد و همین کافی بود که گلوله ای سینه سمت راستش رو بشکافه.
یونگی دست چپش رو روی زخم بازی که خون ازش بیرون میزد گذاشت.
چشم های ریزش رو بخاطر درد بدی که توی وجودش پیچیده بود روی هم فشار داد.
دستش رو از روی زخم برداشت و به کف دستش که کاملا سرخ از خون شده بود خیره شد.
صدای شلیک نزدیک و نزدیک تر می‌شد.
-دیوونه شدی؟چی‌کار داری میکنی؟
توی همون لحظه پسر آشنایی جلوش خم شد.
همونطور که پشت ماشین پناه میگرفت دست یونگی رو از روی زخم برداشت و خودش دستی روی سینه پسر زخمی کشید.یونگی از درد هینی کشید
×باید بریم
+چی؟!مخت تاب برداشته؟
جیمین با یه حرکت جسم پسر رو سمت خودش کشید و داخل صندلی های عقب هل داد.
×نامجون شی بقیه ش باتوعه
پشت رول نشست و همون طور که روی زندگیش ریسک میکرد پاشو روی پدال گاز فشرد و با تمام سرعت دنده عقب از گاراژ خارج شد ،با کشیدن دستی چرخ های ماشین روی زمین آسفالت نشده اون قسمت چرخید و دور زد، بلافاصله دنده رو جا انداخت و با تمام سرعتی که میتونست از اونجا دور شد.

𝐄𝐫𝐫𝐨𝐫404 ˡᵒˢᵗ ⁱⁿ ˢᵉᵒᵘˡWhere stories live. Discover now