" 14 "

390 73 269
                                    

یک ساعت بعد توی آپارتمان دوبلکس یونگی بودن
لوکاس وسایلش رو توی یکی از اتاق ها پهن کرده بود و اخرین کار هارو برای شروع اپدیت انجام میداد.

-جیمین داره استراحت میکنه. ممنون بابت اتاق یونگی.
یونگی سری تکون داد به در انتهای راه رو نگاه کرد.

لوکاس از اتاق بیرون اومد و گازی از همبرگر توی دستش زد:"همه چی اوکیه فردا کارو شروع میکنیم و نهایتا پس فردا برمیگردیم. اتاق من کجاس؟"

+هر کدوم رو میخواید بر دارید.
ابجوی توی دسش رو سر کشید و بطری خالی رو روی میز برگردوند و سمت در خروجی حرکت کرد
+شب بخیر.
نامجون خیره به قد های یونگی پرسید:"کجا میری؟"
+چند وقت نبودم. باید به چند تا کار رسیدگی کنم
.
.
.
.
.

چاقوی توی دست هاش رو روی زمین گذاشت و چونه پسر زخمی رو توی دست های خونش گرفت.
-پس گفتی نمیدونی کجان؟
× لط...فا..منو..ن..نکش
لبخند خبیثی سر تا سر صورت هانسه رو فرا گرفت.
دستش رو روی زخم چاقوی وسط شکم پسر گذاشت و بدون اینکه نگاهش رو از چشم های پسر منحرف کنه، فشار محکمی به زخم اورد و به به ناله های پسر هیچ توجهی نکرد.

فشار دستش رو تا جایی که چهار انگشتش تا ته داخل شکم پسر فرو برن بیشتر کرد.
-حالا که نمیدونی، چطوره با اعضای بدن خودت ضررش رو بپردازی؟
با یه حرکت اعضای بدن پسر رو تا نصفه بیرون کشید
-قبل اینکه بمیره اعضاش رو در بیارین.

بلند شد و سمت در ویلا برگشت.
دست های خونیش رو توی روشویی شست و نگاهی به خودش توی آینه انداخت.
×رئیس؟
×افرادی که فرستاده بودین... کشته شدن!

هانسه با عصبانیت مشتی به آینه کوبید و خودش رو توی تکه های اینه شکسته نگاه کرد.
-به درد نخورا
.
.
.
.
.

یونگی سیگار مشکی رنگی بین لب های سفیدش گذاشت.
+میتونی برام پیداش کنی؟
دختر عکس رو توی دست هاش جا به جا کرد.
×یکم گرون تموم میشه.
+مهم نیست. 
دختر فندکش رو جلوی سیگار یونگی گرفت
×خوبه دقیقا از مردایی مثه تو خوشم میاد...برات پیداش میکنم
با لبخندی روی لباش از روی صندلی بار پایین اومد.
-میدونستم اینجایی.
نامجون دستی روی شونه یونگی گذاشت و کنارش روی صندلی تک نفره بار نشست.

-بین تو و جیمین چه اتفاقی افتاده؟
+اعترافش رو به بدترین شکل ممکن جواب دادم.

یونگی سر دکمه استین هاش رو باز کرد.
-کمکت میکنم گندی که زدی رو درست کنی مرد.
+نیاز نیست. همین بهتر که از هم فاصله بگیریم. بالاخره آدم درستی براش نیستم!

به جونگ کوک که توی تراس ایستاده بود و دست هاش رو ستون بدنش قرار داده بود نگاه کرد.
سمتش رفت و به شونه چپش زد

𝐄𝐫𝐫𝐨𝐫404 ˡᵒˢᵗ ⁱⁿ ˢᵉᵒᵘˡTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon