" 17 "

387 82 118
                                    

توی اتاقکی که با چند تابلوی کلاسیک تزیین شده بود ، دور میز سفید رنگی نشسته بودن.

میز پر از غذا های مختلف بود و جونگ‌کوک نمیدونست از کجا شروع کنه.
نگاه تهیونگ روی زخم کنار لب و کبودی های صورت جونگ‌کوک جا به جا میشد.

×تهیونگ این استیک رو امتحان کن!استیک گوشت خوک امضای این رستورانه.

تهیونگ نگاهش رو از جونگ‌کوک جدا کرد و به مرد چهل ساله رو به روش داد.
تهیونگ انگشت هاش رو توی هم قفل کرد و خودش رو روی صندلی جلو کشید

-من گوشت خوک نمیخورم! ممنونم.

امبر نگاهی به جیمین انداخت و موهاش رو پشت گوشش هل داد و گفت:

×کی برمیگردین آمریکا؟ باید حتما توی آمریکا هم باهم شام بخوریم.

~ امبر راست میگه...میتونیم باهم درباره تجارت توی خاورمیانه حرف بزنیم! چند وقته دارم دنبال راهی میگردم که دستم بهش برسه

یونگی تکه ای از پیراشکی گوشت رو به روش رو توی دهنش گذاشت.
-این عالیه! من هفته پیش یه محموله به عربستان فرستادم! سود عالی ای توش بود.

×خدای من! چطوری؟
یونگی پوزخند کوچیکی زد و خطاب به ادوارد گفت:
-ادم رمز موفقیتش رو به کسی که تازه باهاش آشنا شده نمیگه!!

ادوارد خندید و با دستمال سفید ابریشمی ای دهنش رو پاک کرد.
از گوشه چشم به تهیونگ که در حال ور رفتن با غذاش بود نگاه کرد.
چشمهای جونگ‌کوک بین ادوارد و تهیونگ رد و بدل شد.
اون نگاه هارو خوب میشناخت!!!
.
.
.

تهیونگ همونطور که بیرون استخر نشسته بود موهای خیسش رو خشک میکرد.
با صدای زنگ خوردن گوشیش که توی محوطه استخر اکو میشد، دست برد و گوشیش که روی لباس هاش افتاده بود رو برداشت.


جونگ کوک مثل پسر بچه ای که مادرش رو گم کرده توی یکی از پیاده رو های خلوت سئول نشسته بود و زانو هاش رو بغل کرده بود.

جای کبودی هاش بیشتر از هر وقت دیگه ای درد میکرد؛اون درد ها باعث میشد خاطرات گذشته به ذهنش هجوم بیارن و مثل خوره وجودش رو تجزیه کنن.

-جونگ‌کوک!!

جونگ‌کوک سرش رو به ارومی از روی زانوهاش برداشت و با چشم هایی که به زور میدید به مرد آشفته حال رو به روش که انگار تمام مسیر رو دویده خیره شد.

+تهیونگ...
.
.
.
.
کیسه ابگرم رو پر از آب جوش کرد و سمت اتاق جونگ کوک پا تند کرد.
بدن کوک حسابی سرد شده بود و رنگش پریده بود.
به دلیلی که تهیونگ حتی روحشم خبر نداشت اشک میریخت و نمیزاشت بهش دست بزنه.

تهیونگ درو پشت سرش بست و سمت جونگ کوک که به پهلو روی تخت دراز کشیده بود رفت.
کیسه رو زیر پتو مشکی رنگ گذاشت و تا روی بازو های پسر بالا کشید.

𝐄𝐫𝐫𝐨𝐫404 ˡᵒˢᵗ ⁱⁿ ˢᵉᵒᵘˡWhere stories live. Discover now