" 05 "

485 110 112
                                    


مردمک های لرزون نامجون به جایی که چند لحظه پیش جونگ کوک و تهیونگ اونجا بودن خیره شده بود.
هنوز نمیتونست چیزی که دیده بود رو هضم کنه با پاهای لرزون به سمت لبه پشت بوم حرکت کرد.خم شد و به پایین برج نگاه کرد. با دیدن ارتفاع سرش گیج‌رفت و خودش رو عقب کشید.
دست های سرد و لرزونش رو توی موهاش کشید و چنگ محکمی بهش زد. سریع بلند شد و سمت راه‌پله دوید.
کلید آسانسور رو زد ولی نمیتونست صبر کنه.
سمت پله ها رفت و شروع به پایین رفتن از آسمون خراش کرد.

وقتی به پایین برج رسید سراسیمه به اطرافش نگاه کرد.
هیچ خبری از تجمع و یا جسد پسرا نبود.
همونطور که نفس نفس میزد دور تا دور برج رو برسی کرد؛هیچ‌ چیزی نبود.
انگار هرچی که تا الان جلوی چشماش اتفاق افتاده یه خواب باشه به چشماش شک کرد.
دوباره کلافه دستی توی موهاش کشید و دست هاش رو پشت گرنش قفل کرد.
موبایلش رو از توی جیبش دراورد و چراغ قوه رو روشن کرد و شروع کرد به کشتن یکم دور تر و توی بوته ها و بالای درختا.
تقریبا همه جارو گشت و حتی از چند نفر هم سوال کرد، ولی هیچ نشونه ای وجود نداشت.

سردرد بدی جونگ‌کوک رو وادار به بیدار شدن کرد.
آروم از سطح سفت آسفالت بلند شد و با ادم هایی که پچ پچ‌ کنان بهش نگاه می‌کردند رو به رو شد.
+من کجام؟
با یاد آوری دیشب و پرت شدنشون پایین چشم هاش تا آخرین حد ممکن باز شد.
بلند شد و شروع کرد به برسی کردن بدنش.
سر ، دست ، پا، همه جاش سالم بود.
جونگ کوک گیج تر از اونی بود که بفهمه چه اتفاقی داره میوفته.
درست در همون لحظه جونگ کوک با ضربه محکمی روی زمین پرت شد.
تهیونگ همونطور که یقه جونگ کوک رو گرفته بود و روش نشسته بود مثل دیوونه ها نفس نفس میزد
-اینجا چه خبره آشغال؟چطوری هنوز زنده ایم؟
با فریاد از کوک پرسید و دندون هاشو روی هم فشرد.
جونگ کوک متقابلا یقه تهیونگ رو گرفت با یه حرکت جاهاشون رو عوض کرد.
+این سوال منم هست! اینجا چه خبره عوضی؟!
با شنیدن صدای خانمی که داشت با پلیس حرف میزد و یه درگیری رو گذارش میداد، جونگ کوک از روی تهیونگ بلند شد و به نقطه نامعلومی دوید.
اونقدر دوید که دیگه نفسش بالا نمیومد.
توی ایستگاه اتوبوس نشست و سرش رو توی دستاش گرفت.
+شاید مُردم؟
جوری که انگار کشف بزرگی کرده با شوک، محکم سرشو بالا آورد طوری که صدای مهره های گردنشو شنید:" نکنه واقعا مردم؟ "
با کوبیده شدن چیزی درست کنارش سرش رو سمتش برگردوند.
تهیونگ همونطور که نفس نفس میزد سرش رو به عقب خم کرد و به ایستگاه تیکه داد.
جونگ کوک بی توجه دوباره به حالت اولیش برگشت.ولی با شک کردن به چیزی؛ سرش رو بالا آورد و به پستر دیجیتالی ای که روی ایستگاه نشون داده میشد خیره شد.
+و...وات د هل؟ این دیگه چه کوفتیه؟
تهیونگ سرش رو بالا آورد و با چشم های بیش از حد درشت شده کوک مواجه شد.
رد نگاه پسرک رو دنبال کرد و درست به همون پستری که نظر جونگ کوک رو جلب کرده بود رسید.
-این.. دیگه چیه؟

𝐄𝐫𝐫𝐨𝐫404 ˡᵒˢᵗ ⁱⁿ ˢᵉᵒᵘˡWhere stories live. Discover now