PART12

157 23 6
                                    

"گناه ها بخشیده نمیشن بلکه از یاد میرن،هیچکس یه شانش دیگه نمیده بلکه انقدر ضعیف شده و دل کنده که روی اشتباهش اسم "شانس دوباره"رو میزاره.
"کیم تهیونگ"
________________________________________

تپش قلبش از گرمای نفس جونگ کوک بالا رفته بود،و کلماتش...برای مرگش کافی بود.
پوزخند صدا داری زدو از جا پاشد:
_از شرارتت کم کن تا حداعقل قلبم بتونه برای دیدن دوبارت بزنه...!

پوزخندی زدو کتاب رو بست و از جا پاشد:

+بیین کی حرف از شرارت میزنه،جئون!...

با کتاب به سمت دیگه ای حلش داد و از کتاب خونه خارج شد،بغض داشت گلوشو چنگ میزد.
دوان به سمت اتاق حرکت کردو خودشو روی تختش پرت کرد؛سعی کرد با خابیدن دل از بغضش بکنه.

________________________________________

با شکو تردید به سمت نیمکت حرکت کرد،به خودش جرئت دادو کنار جیمین نشست.جیمین که تازگیا تو دنیای کتاب هاش فرو رفته بود با نشستن یونگی کنارش توجهش جلب شد.

به چشمهاش که به تازگی نسبت بهش گرم شده بود نگاه دوخت:
_چیزی شده یونگ؟!.

نمیدونست چرا ولی با هربار صدا شدن اسمش توسط جیمین قلبش تند میزد و هیجان زده میشد،درست مثل پسر بچه ای که روز کریسمس دوچرخه هدیه گرفته باشه:
+باید دلیلی داشته باشم؟!

جیمین لبخند زیبایی زدو به جلد کتابش زل زد:
_نه خب ولی تازگیا زیادی میبینمت،این داره میترسونتم!...

هیچوقت دلش نمیخاست نگاهش تو نگاه جیمین قفل بشه ،کامل تر بگم جرئت اینکه تو چشمهاش خیره بشه و حس های مختلفش به جیمین درست مثل باد تیز و سرد زمستونی تو صورتش کوبیده بشرو نداشت،پس الان که جیمین به کتابش زل زده بود بهترین وقت برای نگاه کردن بهش بود:
+خب فقط خواستم ببینم وقت داری که یکم تو جنگل قدم بزنیم؟!.

تعجب کرده بود تا حالا همچین درخواستی از طرف یونگی نداشت:
_هی...جدی داری میترسونیم اگه قراره مسخرم کنی پاشو و از الان برو.

خندید،به خنگیه پسر روبه روش خندید،از جا پاشدو دست جیمینو تو دستای سردش گرفت و بلندش کرد:
+زود باش برو یه چیز گرمتر بپوش و بیا من اینجا منتظرتم.

چشماش از خوشحالی گرد شده بود،ناخوداگاه دستاش دور گردن یونگی حلقه شدو بغلش کرد.
یونگی در حالی که تو شک بود دستاش رو هوا مونده بود به روبروش خیره شده بود قلبش دوباره شروع به زدن کرد امیدوار بود صدای قلبشو نشنوه،فقط امیدوار بود.

درست لحظه ای که خواست دستاش رو دور بدن ریز جیمین حلقه کنه جیمین ازش جدا شدو به سمت در ورودی دیید:
_زوددد میاممم منتظرم باش.

فقط تونست بدن سنگین شدشو روی نیمکت بندازه و زیپ کاپشنشو باز کنه تا بدن داغش نفس بکشه،انگار همچی از دوروز قبل که جیمینو به مکان ممنوعه برد تغییر کرد؛انگار وقتی جیمین اونجارو دید راحت شد و بنابه این دلیل داشت حس هایی که این چند وقته توش جوانه زده بودرو به شکوفه تبدیل میکردو و میریخت بیرون.

_COLD BLOOD_Where stories live. Discover now