PART14

273 23 13
                                    

"من میخام انکارش کنم،بگو بهم بگو که عاشقت نیستم نبودم و نخواهم شد.بگو که دوباره دنبال رنج روح خودمو یکی دیگه نیستم"
"مین یونگی"
_________________________________________
با خستگی صلیب دور گردنشو در اوردو گوشه ای پرت کرد:
_کیرم دهن دینتون و خودتون...

تهیونگ که داشت تو گوشیش میچرخید با این حرفش ابرو بالا انداختو خندید:
_ادبت کجا رفته مین!...

با اخم اب دهنشو قورت دادو لباس های از نظر خودش چندشش رو در اوردو پیش صلیب پرت کرد،همونطور که به سمت تخت قدم بر میداشت گفت:
_ولم کن ته احساس میکنم کل روز رو به یکی دادم.محض رضای فاک از ساعت ۷ صب تا الان که هشت شبه پیش اون مرتیکه بودم و به زرای مفتش گوش میکردم هرکی جای من بود تا حالا پس افتاده بود.

گوشیش رو خاموش کردو زیر بالشتش گذاشت بلند شدو گوشه ی تخت یونگی نشست:
_امروز جیمین اومده بود.

با شنیدن اسمش حس عجیبی بهش دست داد و قلبش برای لحظه ای یادش رفت بتپه،با صدایی که سعی در درست کردن لرزشش داشت گفت:
_خ..خب؟!.

پسر کوچیکتر لبخند شیطنت باری زدو خودشو رو یونگی ولو کرد:
_هیچی اومده بود ببینتت میگفت از صب ازت خبری نداره و ندیدتت نگرانت شده بود..

قه قه ای زدو ادامه داد:
_نگرانت...

لبخندشو قورت دادو چونشو به سینه ی پسر بزرگتر تکیه داد تا صورتشو ببینه:
_میدونی؟!راستش نگرانم سویو قراره دردسر بشه نمیدونم باید نزدیکتون کنم یاد دورتون حقیقتا،ولی بنظرم بهتره داستانو واسه جیمین تعریف کنی؟!اره؟!تعریف کن تا بیشتر نزدیک نشید به هم همینجا همه ی حساتونو دفن کنید.

اهی کشیدو دستاشو زیر سرش گذاشت:
_احساسی نیست که بخایم دفنشم کنیم ...

_کم خودتو قول بزن حتی نامجونم داشت دربارتون امروز حرف میزد.

یونگی تهیونگو از روش سر دادو به پهلو چرخید:
_باشه بهش میگم...ولی تو مطمئنی اون حسی داره؟!هه مسخرست،حتی اگه منم حسی داشته باشم اون بچس اون تو دوران نوجوونیشه و اگه حسیم داشتع باشه حتما اثر همین دورانه.

پاشد و سمت بیرون اتاق قدم برداشت:
_دارم میرم غذا خوری توام بیا

بعد اینکه صدای بسته شدن درو شنید رو تخت دولا شد و موهاشو تو مشتش گرفت،تهیونگ با این حرف قشنگ گفته بود کم زر بزن و همه چیو به زمان بسپار،
شایدم حق با تهیونگ بود باید یکم کوتاه میومد و همه چیو به روال زمان میسپرد.شاید باید دوباره خودشو ازاد میکرد بجای ازار روحش؟!

اصلا چی شد که به اینجا رسید؟!.چی شد که یونگیه سرد قدیم تو یه روز تبدیل شد به کسی که هر لحظه میتونه بغض داشته باشه تبدیل شد؟!،نمیدونه شاید تاثیر جیمین بود.یا ام تاثیر روزی که همه چیه این جهنمو بهش گفت؛ولی چیزی که از همه بیشتر خودشو تو صورت یونگی میکوبید این بود که اون تو یه روز عوض شده بود.نسبت به جیمین نسبت به احساساتش و گذشتش فقط توی یه روز باورتون میشه؟!یه روز...

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Jun 23, 2022 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

_COLD BLOOD_Donde viven las historias. Descúbrelo ahora