پارت یازدهم.
"عشق من به تو به اندازه ی سلولی در عشقی که تو نسبت به من داشتی بود،نمیدونم شاید من لیاقت عشقت رونداشتم.
ولی میخام مطمئن باشی همون سلول عشقی که، بهت
داشتم تمام باوراتمو زیرو رو کرد،چیزی از اون من روانی باقی نزاشتی،تو کل وجود منو پیله گرفتی."
"یونگی"
_________________________________________حتی نمیتونست حدس بزنه کی مجذوب چشماش شد.اون تا دیروز یه روانیه متحرک بود،اون تا دیروز سر روی تنش نمیخاست پس چطور ممکن بود یکدفعه چشم باز کنه و ببینه همچیز توی یکروز عوض شده.
چشم باز کنه و ببینه که با کارا و عشوه های ریزش فقط توی ۲۴ ساعت عاشق شده.نه!...نه اشتباه نکن اون تو یک نگاه عاشق نشده بود یا اون یه بی احساس که نمیتونست به کسی عشق بورزه نبود.
اون هم،مرد عشق بود.فقط به یک جرقه احتیاج داشت و چی بهتر از جیمین؟!چی بهتر از چشمای خندونش؟!...
چی بهتر از چین و چروک های روی صورتش وقتی که میخندید...یا چی بهتر از لبایی که مطمئن بود اگه بچشتشون نمیتونه ازشون دل بکنه.تقریبا دو ساعتی میشد که روی نمیکت نشسته بودو به گوشه ی نامعلومی خیره شده بود.
تمام مغزش پر شده بود با اتفاقات چند روز قبل ،حس دستاش لای موهاش هنوزم میتونست بهش جون بده،سر در گم بود انگار که با فکر کردن بهش داره کار اشتباهی میکنه.یا به معنی دیگه ای یونگی نمیخاست به خودش بقبولونه که حس های ریزو درشتی به جیمین پیدا کرده.
با نشستن دستی روی شونش،مثل جن زده ها از تفکراتش بیرون پریدو به تهیونگ که ترسیده داشت نگاهش میکرد نگاه کرد.
_چته پسر ترسوندیم!.با لطافت گفتو کنار یونگی جا گرفت،سرشو روی سینش گذاشتو به چشمای کشیده و ریز یونگی از پایین چشم دوخت.
_عاشقی؟!.یونگی با گیجی چشماشو ریز کرد.
_خب عاشقی دیگه،از دور که میومدم دیدمت انقدر عاشقی که حتی نفهمیدی سنگ پرت کردم سمتت.پوزخندی زدو دستاشو لابه لای موهای تهیونگ برد.
+کی میدونه...شاید واقعا عاشقم؟!هوم؟!...تهیونگ که از حرفای سردرگم یونگی شوق زده شده بود از جاش پاشدو درست نشست،با چشمایی که داد میزدن من هیجان زدم پرسید:
_یونگییی!!!تو نمیتونی...نه این دروغه سربه سرمگذاشتی دیگه نه؟!.نمیخاست بحثو ادامه بده چون خودشم هنوز از احساساتش مطمئن نبود،همینطور از احساسات جیمین.
حس های عجیب و غریبی بهش شَک رو قالب میکردن،شاید شَک کردن نبود اون تقریبا مطمئن بود که جیمین فقط یه کراش ساده روش داره یا ام میخاد که فقط به پرو بالش بپیچه و بیشتر از این نیست.
ولی احساسات خودش داد میکشیدن و چشمای زیبای جیمین رو فریاد میزدن.
با اعصبانیت به تهیونگ زل زدو غرید:
+اون حرومزاده که نزدیکت نمیشه؟!

YOU ARE READING
_COLD BLOOD_
פרוזה"دیگه تموم شد؟!مال توام!؟" سرش روبا حسرت بوسید"دیگه تموم شد مال منی" بعد از اون روز جیمین فقط با چند کلمه زندگی کرد!"این ادمای نابسامون کاری باهات میکنن که حتی به مرگ هم ریکشنی نشون نمیدی." Couple:yoonmin,kookv,namjin Ganer:romance,dram,bdsm,smut